دوباره نگاهی به حیاط کردیم.سایه ای از دیوار با لا می آمد.
گفتم:(حتما خودشه !)
چندروز بود که شوهرم نمی توانست مدرسه را نظافت کند.
کمرش درد می کرد.
مدیر چند بار جلوی دانش آموزان ، شوهرم را تحقیر کرده بود.
تهدید کرده بود که اخراج مان می کند.
اثاثیه مان را می ریزد بیرون.
فکر کردیم شب را بیدار بمانیم ببینیم کار کیست؟
نزدیک صبح بود که سایه ای از دیوار بالا آمده بود وحیاط را جارو می زد.
با شوهرم رفتیم توی حیاط.
دانش آموز کوچک اندامی بود که چهره اش آشنا به نظر می رسید.
وقتی ما را دید، سرش را زیرانداخت وسلام کرد.
گفتیم: (اسمت چیه؟!)
جواب داد: عباس بابایی
گفتم: پدر ومادرت ناراحت می شوند اگر بفهمند که
به جای درس خواندن ، مدرسه را جارو می کنی.
گفت :
(من که به شما کمک می کنم ، خدا هم در خواندن درسهایم به من کمک خواهد کرد.)برگرفته شده از کتاب(خدمت از ماست)
ماجرای غریبی است قصه عشق .می نگا رم هرچه را از دل برآید تا صادقانه حرفهای بی بهانه و بی تکلف و بی اشاره ام را بنویسم تا که روزی شاید کسی آنها را به یاد آورد. آسمان را می نگرم به یاد می آورم دل آسمانیش را، دیدگان اشکبارش را در سحرگاه. قنوت عاشقانه و رکوع خالصانه و سجده پرسوزو گدازش را و به یاد می آورم ، پرواز ملکوتیش را.
سر به سجده گاه عشق داشت ،گویی که از جنس آسمان بود اویی که مصداق حدیث نبوی من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق شد و بر آسمان تاریک، مانند ستاره درخشید. در سال 49 در پنجم مهرماهش چشم به جهان گشود.در دنیایی پرازدحام که می دانست وقت تنگ است و راه دراز. می دانست که فقط از جاده های ناهموار می شود به مقصد رسید.نیت را خالص کرد و شتافت، یقین داشت، که تا باران فقط یک اشک فاصله است.در سال 63 قدم در جایی گذاشت که دانشگاه عشق بود جایی که یک چفیه خونین، روایت هزار آسمان عشق بود، در عملیاتهای متعدد بعنوان امدادگر مرحم درد عاشقان بود...بالاخره در سال 66 خداوند لبیک او را پاسخ داد و در عملیات والفجر10(حلبچه) گونه اش خاک را نوازش کرد، تا آسمان را پیدا کند و چه زیبا سجده سبز محبت را ادا نمود و رفت. و او کسی نبود جز امدادگر شهید مجید رضایی.الهی چنان کن که از شهدا نه دست برداریم نه دل،نه بیش از این مدیون آنان باشیم ونه از رویشان خجل.
مرا بالی است از پرواز مانده قدمهایی است در آغاز مانده
شهیدان دستهایم را بگیرید منم همراه از ره باز مانده
حکم اعدام صدام بازتاب های مختلف و گسترده ای در داخل عراق و منطقه و فرامنطقه ای داشته است.در داخل عراق شاهد دو طرف مخالفین و موافقین حکم بوده ایم.بخشی از اقلیت اهل سنت عراق که صدام را به عنوان حاکمیت اقلیت سنی بر عراق یاد می کردند با حذف صدام مخالفت ورزیدند.جلال طالبانی رهبر کردها و رئیس جمهور عراق نیز ابتدا با این حکم مخالفت کرد و سپس آن را موکول به نظر دادگاه استیناف نمود.در مقابل چنین مخالفت هایی شیعیان ابراز رضایت کرده و خواستار هرچه سریع تر اجرایی شدن آن شدند.(مالکی)نخست وزیر عراق گفت: (ما منتظر رای نهایی دادگاه تجدید نظر هستیم.در صورت عدم امضای طالبانی یا یکی از معاونین وی اجرای این حکم به تاخیر نخواهد افتاد.)کشورهای عربی منطقه نیز به دو گروه موافق و مخالف صدور حکم اعدام صدام تبدیل شدند،کشورهایی مثل کویت ضمن استقبال از حکم اعدام،خواستار اجرای هرچه سریع آن شدند.کشورهایی مثل اردن با اجرای حکم مخالفت ورزیدند.نکته قابل توجه واکنش کشورهای غربی است.در این میان،اختلاف اروپا با آمریکا کاملآ آشکار است.کشورهای فرانسه،هلند،سوئد،اسپانیا و همچنین اتحادیه اروپا با اجرای حکم مخالفت کردند این در حالی است که آمریکا از صدور حکم استقبال کرده و رایس وزیر خارجه این کشور نسبت به مخالفت کشورهای اروپایی انتقاد کرد،حال این سوال مطرح می شود که چرا این اختلاف بوجود آمده و علت موافقت آمریکا نسبت به حکم اعدام صدام چیست؟یکی از دلایلی که برای مواضع اروپا در قبال اعدام صدام مطرح می شود این است که اروپا برای دور ماندن از عواقب و پیامدهای اعدام و پرداخت هزینه های آن،چنین موضع گیری های محتا طانه ای را در پیش گرفته است.البته این نکته نیز مطرح است که از آنجایی که حکم اعدام از قوانین اروپایی ها برداشته شده بر همین اساس آنها با اعدام هر پرونده ای مخالفند.با این حال مسئله اساسی این است که اروپایی ها تنها با حکم اعدام مخالفند اما نسبت به اینکه تمام اتهامات صدام بررسی نشده مخالفتی ندارند و ابراز رضایت از محدوده بررسی اتهامات صدام دارند.در خصوص موضع آمریکا و تاکید آنها به صدور حکم اعدام دلایل متعددی ذکر می شود از جمله اینکه کاخ سفید با صدور حکم صدام و تعجیل در آن سعی در بهره گیری در انتخابات کنگره آمریکا داشت.جمهوری خواهان تصور می کردند که در صورت صدور اعدام،موضوع عراق که به محور تبلیغات کاندیداهای انتخاباتی تبدیل شده بود به نفع آنان خواهد بود.دومین دلیل موافقت آمریکا بر ملانشدن پشتیبانی های آمریکا و برخی از کشورهای غربی از صدام در دوران جنگ تحمیلی و جنایات آن در داخل عراق بر میگردد.
پدر تو خورشید وجودم معنای زندگی ام ویگانه شمع محفل تنهایی ام بودی.
محمد ابراهیم روز12فروردین1334در شهررضا( استان اصفهان)در خانواده ای محروم،اما متدین ومتقی پا به عرصه هستی گذاشت.پیش از تولد،پدر ومادرش به کربلای حسینی مشرف شدند.
از همان ابتدای ورود به مدرسه هوش و استعداد بالای خود را بروز می دهد ودوره دبستان و دبیرستان را با موفقیت تمام پشت سر می گذارد.در سال1352 پس از دریافت دیپلم در دانشسرای اصفهان به تحصیل ادامه می دهد.پس از گرفتن مدرک تحصیلی به سربازی می رود، ا و از این دو سال به عنوان تلخ ترین دوران زندگی یاد می کند.در دوران سربازی به ماهیت پلید رژیم شاه پی می برد و مبارزه ی خود را علیه این رژیم آغازمی کند.
پس از پایان سربازی،در روستا های اطراف زادگاه خود به شغل معلمی روی می آورد .با اوج گیری انقلاب،به عنوان چهره های شاخص، به روشنگری جوانان و مبارزه علیه رژیم می پردازد مبارزات او به آنجا می کشد که از سوی عوامل ساواک مورد تعقیب قرار می گیرد اما اوهوشمندتراز آن بود که دست ساواک بیفتد، ابراهیم پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایجاد نظم و امنیت و تشکیل کمیته انقلاب و سپاه پاسداران شهررضا نقش اساسی ایفا می کند.
حاج همت خرداد 1359برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام می شود.او مدتی به عنوان مسئول (روابط عمومی سپاه پاوه) مشغول می شود وبه خاطر بروزلیاقت وتوانمندی بالای نظامی به عنوان فرمانده سپاه پاوه برگزیده می شود.سپاه پاسداران پاوه با فرماندهی مدبرانه او از مهر 59 تا 60،
25 عملیات موفق برای پاکسازی روستا ها،آزاد سازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعثی عراق انجام می دهد.شهید حاج همت همراه حاج احمد متوسلیان
به دستور فرمانده کل سپاه مامور تشکیل تیپ محمد رسول الله می شوند.حاج همت در عملیات بیت المقدس محاصره جاده شلمچه - خرمشهر را درهم می شکند و در عملیات رمضان به دنبال اسیر شدن حاج احمد وارد نبرد می شود.سرعت عمل و پایمردی لشکر27محمد رسول الله به فرماندهی وی درعملیات والفجر مقدماتی اعجازبرانگیزمی نماید.
او در مدت فرماندهی تیپ محمد رسول الله که بعدها به لشگر تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد می شود و برگ های زرینی از تاریخ حماسه وافتخار دفاع مقدس را می نگارد.حاج همت با وجود برجستگی های نظامی،عارفی وارسته بود که جز به خدا و رضای حق به چیزی نمی اندیشید. اخلاص درعمل از ویژگی های بارزاو بود.با این همه ارزشها و فضیلتها ،معلوم بود که شهید حاج همت دنیایی نبود و ازنشئه ی دیگر،جان شیفته اش را سیراب، می کرد.روح بزرگش تحمل قفس تن را نداشت. او در میان رگبار گلوله ها در جستجوی بوی وصال بود.سرانجام این رایحه ی دل انگیز مشام جانش را پرکرد وتمام پیراهن تنهایی اش بوی بهشت داد.
در عملیات خیبرخودش هم می دانست که در (جزیره ی مجنون )الحاق کامل می شود.
آری!آن روز التقای ظرف جانش با وسعت دریای بی کران فرارسید.روز موعود،17اسفند1362بود.بهانه،ترکشی بود که ازانفجار توپی در پیکرش نشست وچنان عزیزوگران سنگش کرد که کروبیان جزو اولیائش نامیدند.برگرفته شده از کتاب بی کرانه ها
حرم نسبتا"خلوت بود.کسانی که برای زیارت آمده بودند.به راحتی می توانستند به ضریح نزدیک شوند.گوشه و کنار پراز زمزمه بود.هرکسی درحال وهوای خودش بود.نغمه ی مناجات در فضای حرم حضرت معصومه، دل نشین بود.در گوشه ای جوانی نشسته بود که با شوروحال زیارت عاشورا می خواند.چشم هایش پراشک بود.نگاهش به زیارت نامه نبود.درعالم خود بود و مناجات را ازحفظ می خواند.نگاهش به گذشته بود و می دید که هر قسمت از زندگی اش با بخشی از زیارت عاشورا پیوند خورده است.قسمت های آخر زیارت نامه را می خواند،اما گریه امانش نمی داد،کتاب دعا را بست.سرش را بلندکرد و به ضریح خیره شد.قطره های اشک هنوز از لای پلک ها جاری بود و چشم از ضریح بر نمی داشت.مثل شب هایی که برای بچه های لشکر دعای کمیل می خواند.به آینده ای فکر می کرد که باید در آن قدم می گذاشت. در کنار فرمانده لشکر برای بچه ها،هم روحانی بود،هم فرمانده،هم پیش نماز وهم دلسوز.
آری او کسی نبود جز، شهید حاج مصطفی ردانی پور. از جایش برخاست و خود را به ضریح چسباند. به التماس افتاد.گفت و گفت تا قلب اندوهگینش کم کم آرام گرفت.از جیبش کارتی درآورد ونگاهی به آن انداخت.مجددا" ضریح را چسبید و گفت: یا حضرت معصومه! یا حضرت زهرا! قصد ازدواج دارم.آمدم شما را به عروسی دعوت کنم.دلم شور جبهه را می زند باید برگردم.نمی توانم دل بکنم فردا شب عروسی دارم.اگر دعوت مرا قبول کنید،مرا سرفراز خواهید کرد.برمن منت بگذارید.شهید ردانی پور کارت دعوت را از همان محلی که زائرین پول های نذری را می انداختند،به داخل ضریح انداخت.
بیشتر افرادی که در خانه اش جمع شده بودند،لباس بسیجی به تن داشتند.تعدادی هم روحانی بودند.بارویی خوش در مجلس نشسته بودند.شهید ردانی پور درسه کنج اتاق ایستاده بود وبرای جمع سخن می گفت.از جبهه سخن می گفت. ازشب های عملیات.هر چه در دل داشت بیرون ریخت.کم کم صدایش را بلندترکرد:من درحالی عروسی به راه انداخته ام که بچه ها در جبهه به خاک و خون می غلتند.( عروسی من هم زمانی است که در خون خود بغلتم و عمامه من کفن من است.) فردای آن روز اصفهان را ترک کرد.
در مسیر راه فکر وخیال رهایش نمی کرد.به دعوت نامه ای فکر می کرد که به داخل ضریح انداخته بود.آن شب حضرت زهرا(س) به خوابش آمد.دعوت او را قبول کرده بود.شهید ردانی پور جملاتی را که حضرت زهرا(س) برایش گفته بود تکرار می کرد.به یاد لحظاتی می افتاد که با آنها بود.از یک طرف از حضورآنها در عروسیش لذت می برد،واز طرفی نگران بود که نتواند در برابر شیطان مقاومت کند. مبادا که این سعادت مغرورش کند.
مشاهدات هم رزم شهید رضا رضائیان(بر گرفته شده از کتاب عقیق )
گر چه خواندن خاطره فوق دردناک وجگر سوز است،ولی باید مظلومیت و از خود گذشتگی رزمندگان عزیز مان،که بعضا"تداعی کننده ی مظلومیت امام حسین(ع)در روز عاشورا میباشد،برای نسل سوم انقلاب باز گو شود،تا بدانند بر بسیجیان و پاسداران این یاران گمنام امام خمینی(ره)و مقام معظم رهبری چه گذشته است.
********************
رضا رضائیان جوان رشیدی بود.همیشه با لباس رسمی سپاه درمنطقه حضور می یافت.در بین راه محسن صحت با او همراه شد.محسن جوان با انگیزه ای بود.گاه تا نزدیک سنگر عراقی ها پیش می رفت وبی سروصدابر می گشت.هر دو سوار قایق شدند واز عرض کارون گذشتند.آب رودخانه آرام بود.از قسمتی که آنها عبور کردند خطری متوجه ایرانی ها نمی شد.در رودخانه گشتی ها حضور داشتند.رضائیان بلافاصله سمت جنوب در حاشیه رودخانه حرکت کرد.قبل از حرکت به یکی از گشتی ها گفت:
-اگر تا یک ساعت دیگر نیامدیم با احتیاط به همین سمت بیایید. ادامه مطلب...
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز دوباره دلم گرفته بود .مثل همیشه رفتم سراغ آلبوم جبهه شروع کردم به دیدن عکس های دوستان شهیدم بعد هم نامه هاشون را آوردم کنار عکس هاشون ،شروع کردم به خواندن ،هنوز بعد از گذشت سالها برایم تازه ست. بهشون گفتم خوشا به حالتان رفتید هم از یک آزمایش بزرگ سر بلند شدید، وهم نیستید ببینید این چند سال راجع دفاع مقدس چه صحبت هایی که نشد.
سیاسیون برای پیروزی حزبشون و به کرسی نشوندن حرفشون،فیلم سازان برای جذابیت فیلم هاشون و بالا بردن فروششان،خبرنگاران برای بدست آوردن خبر جنجالی، و نظامیون برای...ولی واقعیت این است که در مقطعی از تاریخ این کشور، مورد تجاوز قرار گرفت. هر کسی بسته به نیت خود جلو اومد. یکی به خاطر خدا و وظیفه شرعی، یکی به خاطر دفاع از ناموس، یکی به خاطر دوستی وطن.
همشون هم قسم شدند، جلوی تجاوز را گرفتند، دشمن را سر جایش نشوندند. همه میدونند در دویست سال گذشته هر وقت به این کشور تجاوز شده، قسمتی از خاکش جدا شده، ولی این باربه کمک خدا این طور نشد.ولی حالا چی، دیگر جنگ تمام شده، بچه های امروز جنگ را ندیده اند. خبر از ایثار و از خود گذشتگی،این ملت ندارند. خبر از درد و رنج دویست هزار خانواده شهید که هنوز بعضا منتظر عزیزانشون هستند ندارند. آیا درست است ما حرفی بزنیم و یا کاری انجام دهیم، که باعث رنجش این قشر عظیم جامعه بشویم.نمی دانم تا حالا شده یک سری به آسایشگاه جانبازان
زدید. نمی دانم با درد و رنج مجروحین شیمیایی آشنا هستید.بگذریم!!! آیا تا به حال شده دندون درد بگیرید، یک شب تا صبح نخوابید.؟
سالهاست که عزیزان ما این درد و رنجها را تحمل می کنند، بدون هیچگونه توقع و منتی فقط برای رضای خدا.پس بیاییم کمی منصف باشیم، و درست قضاوت کنیم و مواظب صحبتها ورفتارمان باشیم. باعث تشویش اذهان عمومی نشویم،ارزشهای دفاع مقدس را زیر سوال نبریم. انشاءالله اگر عمری بود، در آینده از حال و احوال بچه های جنگ و معنو یتهایشون بیشتر می نویسم. برای آشنایی نسل سوم انقلاب،و در آخر با زیباترین کلام از شهید حمید باکری سخنم را به پایان می رسانم...شهید باکری قبل از عملیات، والفجر گفته بود: دعا کنید که، خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود،و رزمندگان امروز سه دسته می شوند.1- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند، واز گذشته خویش پشیمان می شوند.2- دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند،ودر زندگی مادی غرق می شوند.3- دسته ای بر گذشته خود وفا دار می مانند،واحساس مسولیت می کنند،که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.خون دل خوردن سخت تر از خون دادن است.پس از خدا بخواهید،که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید،چون عاقبت دو دسته اول و دوم ختم بخیر نخواهد شد،وجزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود..والسلام.
الهی! دانایی ده که از راه نیفتم وبینایی ده که در چاه نیفتم .
الهی ! آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان،بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان.
الهی !بنیاد توحید ما خراب مکن وباغ امید ما بی آب مکن.
الهی ! می بینی و می دانی و برآوردن می توانی .
الهی ! بوده ونابود من تو را یکسان ،از غم مرا به شادی رسان.
خواجه عبدالله انصاری
من در اینجا ازهمه فرزندان عزیزم در جبهه های آتش وخون که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش وکوشش
نموده اند ،.تشکر و قدردانی میکنم وهمه ی ملت ایران را به هوشیاری و صبر ومقاومت دعوت می کنم
در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسِِِاله را مطره نمایند که ثمره خون ها وشهادت ها وایثار ها
چه شد؟ اینها یقینا از عوامل غیب و از فلسفه شهادت بی خبرند و نمی دانند کسی برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص وبندگی نهاده است حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه ای وارد نمیسازد و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جست و جو نماییم.
مسلم خون شهیدان،انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست،و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دار الشفای آزادگان خواهد بود، خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!
امام خمینی(ره)
بازدید دیروز: 36
کل بازدید :429861
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1225]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1353]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2