سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکی و زبان راست و دل صاف وعفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نجوا با پدر - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  

     در روایات زیادی آمده بدترین عذاب اینه که انسان لذت و شیرینی عبادت رو نچشه ، حالا راههایی نیز

    واسه مقابله باهاش وجود داره که یکی از اون راهها اینه که، انسان هر عبادت و نمازی که انجام میده

    تصور کنه آخرین نماز و عبادتشه.

    در شب مورخه 3/10/65 قرار بود عملیات کربلای چهار آغاز بشه.

    اون شب همه بچه های گردان واسه نماز مغرب و عشاء آماده شده بودن . قرار بود نماز جماعت به

    امامت حاج آقا ابراهیمی اقامه بشه . همه فکر می کردیم این نماز آخریه که می خونیم . باور کنید تا

    الان نمازی به باحالی اون نماز نداشتم . وقتی ندای تکبیرة الاحرام بلند شد،همه آماده خروج از این

    دنیا بودیم.حاج آقا حمد وسوره قرائت می کردند و بچه ها در حال گریه.......

    دلمون نمی خواست حاج آقا سر از سجده بلند کنه . به وضوح صدای گریه بچه ها شنیده می شد.آن

    شب هچکس دلش نمی خواست این نماز تمام بشه ، واقعا داشتن با خدا حال می کردند.خیلی از

    بچه ها اون شب در عملیات شهید شدند و اسم بعضی هاشون هنوز جزء شهدای گمنامه....

     

    حالا سوال من اینه : این نمازی که قراره الان بخونیم از کجا معلوم که نماز آخرمون نباشه ؟...

     



    دل سوخته ::: یکشنبه 86/4/24::: ساعت 11:41 صبح
    محبت دوستان: نظر

     

     اکثر محصلین و بچه های حوزه مون برای جبهه اسم نوشته بودند و همین روزها باید اعزام می شدند.خبر به مدیریت مدرسه رسید و خیلی شاکی شدند از اینکه اگه همتون برین جبهه دیگه حسابی مدرسه خالی و حوزه تعطیل می شه.خلاصه هرچی نصیحت و اندرز بود بکار گرفتند ولی کو گوش شنوا ! کار به جایی رسید که استادمون یک نقشه کشید و گفت حالا که بناست همتون برین جبهه من هم یک طرح دارم که اگه قبول دارید به قید قرعه به 7 نفر از بچه ها اجازه رفتن به جبهه رو میدیم چون حرف از قرعه به میون اومد همگی قبول کردند ولی قبلش از همه قول گرفت که هرچی قرعه اومد به اون احترام بذارن،ما همگی گفتیم چشم! هرکی هرچی داشت اون روز دیگه رو کرد،همه دست به دعا و راز و نیاز و نذر برداشتند بلکه اسمشون تو قرعه کشی در بیاد. اسامی رو توی کیسه انداختند و یکی پس از دیگری اسمارو خوندند حالا نگاه کن و ببین صفای دل بندگان خدا را !!! شهید مجتبی اکبریان،شهید قدرت الله ملک محمدی،شهید محمد رضا رضوانی،شهید حسینعلی کرمی،شهید محمود قاسمی و آزاده سیروس کاظمی دیگه داشت قلبم از قفسه سینه ام بیرون می اومد که با خدای خودم به نجوا و خواهش و تمناگرانه که خداجون نکنه پیش دوستانم و خلق الله آبرومو ببری!خدا جون نکنه منو قبول نکنی! خدایا نکنه منو لایق ندانی! پس من چی،من که دارم از قلم میفتم یعنی خدایا دیگه هیچی! مگه میشه یعنی می خواهی چی بگی و با این کار چه پیامی رو می خواهی به من بدی! می دونم که همه چی در حیطه اختیار توست.می دونم تو قادری،می دونم تو شاهدی ولی اینم می دونم که تو مهربونی،تو عزیزی،تو لطیفی،خلاصه دست استاد داخل کیسه رفت و بیرون اومد.خدایا ای کاش استاد چیزی نگه و سکوت کنه. دنیا داشت دور سرم چرخ می خورد. کالبدم بی حس شده بود. بغل دستی منو به خودم آورد گفت فلانی خدا قبولت کرد.حرفشو متوجه نشدم همه که متوجه حالاتم شده بودند شروع کردند به هم دیگه تبریک گفتن و صلوات فرستادن تازه داشت کم کم باورم می شد نام منو برده بودند همون جا به سجده افتادم عرضه داشتم خوب خداییه اون خدای مهربون که دل بنده ها رو می لرزونه ولی نمی رنجونه. امتحانشون می کنه و خیلی به ندرت اونا رو رد می کنه و با هر بار به اون ها فرصت تازه ای میده تا بتوانند از امتحان جدید سر بلند بیرون بیان و راه رستگاران رو طی کنند. از همون روز فهمیدم بابا جبهه رفتن هم به این سادگی ها نیست تا خودش نخواد نمی زاره هرکس و نا کسی پا به این خاک مقدس بذاره تا اونجا هم می رفتی می دیدی این آدما با آدمای عادی و معمولی خیلی فرق دارن.باور کنید تو همون مجلس برای همه مون جا افتاده که دیگه کار کار خودشه و یک جورایی همه آماده شدند برن پیش او و همین طور هم شد،در عملیات والفجر 9 تو ارتفاعات ماما خولان بچه ها پر کشیدند و طبق قرعه رفتن پیش صاحب اصلی قرعه.

    حجت الاسلام مصیب بیانوندی



    دل سوخته ::: دوشنبه 86/4/18::: ساعت 11:46 صبح
    محبت دوستان: نظر

                                                                  

                                                                           

     پدر تو خورشید وجودم معنای زندگی ام ویگانه شمع محفل تنهایی ام بودی.

     هنگامی که برای اولین بار لب به سخن گشودم نام تو را زمزمه کردم بابا،اما افسوس که تو در کنارم نبودی تا واژه بابا معنی بگیرد. هنگامی تو می خندیدی دنیا برایم زیباترین چیزی بود که احساس می کردم.لبخندهایی سرشار از عشق و احساس که مرا در دریای مهربانی هایت غرق می نمود.

     هیچ گاه فراموش نمی کنم هنگامی که گلواژه اذان بر لبان موذن شکل می گرفت به سوی حوض حیاط خانمان می رفتی و با آب آن وضو می ساختی و من با دستهای کوچکم سجاده عبادتت را پهن می کردم،تا تو بیایی و من مشتاقانه در کنار تو بایستم و از تو ذکر معبودت را تقلید کنم و در آخر به وضوح می دیدم که چگونه بانوای یارب،یارب می گرستی واز معبودت عاجزانه شهادت خود را درخواست می کردی و من در دل خود می گفتم:خدایا خواسته پدرم را اجابت کن فارغ از اینکه من نمی دانستم که اگر خدای بابا درخواست او را اجابت کند،برای همیشه از کنارم خواهد رفت ومن دیگرمحبت او را در زندگی نخواهم داشت.تاهر وقت دلم گرفت به امید آمدنت بنشینم تا تو بیایی و من با تو درد و دل کنم و تو به من بگویی:دخترم عزیزبابا باید در مقابل مشکلات مثل کوهی استوار بود و توکل به خدا داشت.و باحرفهای دل نشینت به من آرامش بدهی.پدرم من خوشحالم که تو به آروزی خود رسیدی اگر چه مرا تنها گذاشتی وپیش او رفتی.بعد از تو پدر، برایم واژه غریبی است که هر گاه می شنوم ساعت ها در مورد آن فکر میکنم، پدرو محبت پدری چگونه می تواند باشد که من از آن بی نصیب مانده ام.

     پدرم هر سال با آمدن هفته دفاع مقدس که گرامیداشت یاد تو و همرزمانت می باشد.خاطرات تو زنده می شود به خودم افتخار می کنم که فرزند تو هستم زیرا برای دین و عقایدت و میهنت از جان گران بهایت گذشتی که بالاترین ارزش در نزد همگان است. پدر فداکارم تو رایحه ایمان بودی و الفبای مهربانی و صداقت.

     چشمانت تشعشع نور الهی بود و دستانت گهواره دعا. پدرعزیزم هم اکنون این دختر کوچک توست که دارد از تو سخن می گوید.من در این دنیای فانی از داشتن پدر محروم بودم اما امیدوارم که در آن جهان ابدی تو در کنارم باشی و من لحظه ای از تو دور نباشم.

     به قلم دختر شهید جهانشاهی.



    دل سوخته ::: یکشنبه 85/8/14::: ساعت 10:41 صبح
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 10
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :425666

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    نجوا با پدر - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    عاشق آسمونی
    شکوفه های زندگی
    فصل انتظار
    پیاده تا عرش
    یا امیر المومنین روحی فداک
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<