این سئوالی است که پیش ازهر پرسش دیگری ذهن هر مسلمانی را به خود جلب می کند.چگونه باید انتظار کشید؟ما در زمان غیبت امام زمان(عج)چه وظیفه ای داریم؟چه باید بکنیم که امام زمان(عج) از ما خشنود گردند؟ آشنایی با وظایف منتظر در زمان غیبت ما را یاری خواهد نمود که هرچه نیکوتر انتظار قیام آن بزرگوار را بکشیم.در اینجا اندکی از آن وظایف برای شما عزیزان یادآوری می گردد:
1- شناخت حضرت مهدی(عج):یکی از مهم ترین وظایف ما در زمان غیبت شناسایی آن بزرگوار است و باید بدانیم که مقصود از این شناسایی تنها آشنایی علمی و یا تاریخی با آن حضرت نیست.بلکه باید به مقامات معنوی آن بزرگوارعرفان پیدا کنیم و امید است در مرحله بعد به آن حضرت قلبا محبت داشته باشیم.
2- باید بدانیم که اگر از امام زمان خود دوریم.اگر حضرت مهدی(عج)غایب است اگر رنج می کشیم همه وهمه نتیجه ی اعمال زشت خود ماست.پس باید خود را بسازیم.باید اعمالمان را اصلاح نماییم گویی همواره در مقابل مولایمان امام زمان(عج) قرار داریم.حضرت مهدی (عج)نیز به این نکته نظر دارند آنجا که می فرمایند: فلیعمل کل امری منکم ما یقرب به من محبتنا و لیتجنب من کراهتنا و سخطنا. هریک از شما باید به آنچه که به وسیله ی آن به دوستی ما نزدیک می گردد عمل کند و باید از آنچه که به وسیله ی آن به ناخوشنودی و خشم ما می رسد بپرهیزید.
3- پس از آنکه حضرت مهدی (عج)را شناختیم و اعمال صالح پیشه کردیم باید به دگرسازی و شناساندن آن بزرگوار به دیگران بپردازیم و این وظیفه ای بس مهم وعظیم است.
4- دعا:برای آن حضرت دعا کنیم و ظهور آن حضرت را از خداوند بخواهیم که خود او فرمود: اکثروا الدعا بتعجیل الفرج و ان ذلک فرجکم. برای فرج بسیار دعا کنید که به راستی گشایش خود شما نیز درآن است.دعا عهد را صبح ها بعد از نماز حتما بخوانیم.در قنوت های نماز دعای فرج را فراموش نکنیم که دعا کردن برای آن حضرت از حقوقی است که آن بزرگوار به گردن ما دارند.و نیز دعای ندبه را که زبان حال یک فرد منتظر و شیدای شیعی و سر شار از معانی جالب و ژرف است در روزهای عید و هر جمعه صبح بخوانیم.
5-
صدقه:برای سلامتی آن حضرت صدقه بدهیم و پس ازنمازهای یومیه خواندن آیت الکرسی را برای سلامتی آن حضرت فراموش نکنیم.6-
حل مشکلات و ناراحتیهای خود را از آن حضرت بخواهیم و مطمئن باشیم که ایشان مناجات های مارا می شنود و به آن پاسخ می دهند.(ان شاالله تعالی)7-
از نواب عام آن حضرت فقهای بزرگ شیعه پیروی نماییم و بدانیم که به فرمان حضرت در زمان غیبت تحت سرپرستی آنها هستیم.8- دو امر مهم یعنی انتظار فرج و صبر در مقابل ناملایمات را از خداوند متعال مسئلت نماییم.پیرامون وظایف ما نسبت به حضرت ولی عصر(عج)مسائل بیشتری را می توان عنوان نمود که بیان آنها در این مختصر نمی گنجد.
خیلی راحت وخودمانی وجدی می آمد در جمع شورای فرماندهان لشکر وبه همه مان می گفت:
من هیچکدام ازشما را فرمانده نمی دانم شما فقط درلفظ فرمانده اید.
درحقیقت تک تک تان نوکراین بچه های بسیجی هستید.
خدمتگزار بودن درنظام اسلامی یعنی نوکر بودن. بعد درجمع بچه های
لشکرتمام فرمانده گردان ها را می آورد جلوی تریبون ومی گفت:
((این عزیزان فرمانده شما هستند. اما درعمل آمده اند نوکری شما را بکنند
شما هم باید در عمل روی کار آنها نظارت داشته باشید)) می گفت:
((شما ولی نعمت من هستید من هم نوکر شما هستم))
آمریکا پاسگاه ریس. سه نفر بودند توی بک اتاق.
وحید به آمریکا رسیده ونرسیده عوض شده بود.نماز را کاملا بوسیده بود وگذاشته بود کنار.
سر از کافه پایگاه هم در آورده بود.چند تا عکس هنر پیشه ها را هم زده بود روی دیوار!
برای همین بود که عباس! اتاق را با طناب به دو قسمت تقسیم کرده بود.
هیچکس نبا ید به خاک دیگری تجاوز می کرد.ادامه داشت تا روزی که وحید حالش به هم خورد .
از درد به خودش می پیچید.عباس برایش آمبولانس گرفت وبردش بیمارستان.
چند روزی هم پیش او ماند.با هم برگشتند.صبح روزی که وحید برای نماز صبح بلند شده بود
دیگر خبری از طناب مرزی نبود.
از زبان حاج رسول رحیمی
مردی که زندگی در این دنیا برایاش بسیار سخت شدهبود.
وجودش سراسر درد بود؛ دردِ بودن در دنیا، دردِ دوری از شهدا، دردِ دوری از خرازی، دردِ دوری از باکری.
مردی که سراسر وجودش امید به خدا بود.
در روزگاری که از همه چیز خبری هست الا شهادت، او در برابر پروردگارش ناله سر میداد و وصل به دوستان شهیدش را طلب میکرد.
پوست و گوشت و استخواناش با جهاد در راه خدا درآمیخته بود.
از ابتدای پیروزی انقلاب برای سرکوبی اشرار و عوامل ضد انقلاب به کردستان رفت.
بعد از آن تا آخرین ساعات دفاع مقدس در جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان به میهن اسلامی حضوری فعال داشت.
حضورش در جبههها مایهی قوت قلب یاران و رزمندگانش و موجب دلهره و هراس دشمنان بود.
او همیشه ناممکنها را به موفقیت تبدیل میکرد.
در تمامی عرصهها هرجا سخن از نشدن و ممکن نبودن بود، مسئولیتها را میپذیرفت و نشدنها و ممکن نبودنها را به موفقیت و پیروزی تبدیل میکرد.
روح بلندش در هنگام عمل به تکلیف لحظهای نمیآسود.
در حادثهی بم، بیاعتنا به نام و درجه و جایگاه خود و بی هیچ هیاهو و خودنمایی ساعتها و روزهای متمادی مشغول امداد رسانی به آسیبدیدگان و مجروحین بود.
به یاراناش در بم میگفت: «کمتر بخورید، کمتر بخوابید و بیشتر از همه کار کنید.»
میگفت: فکرتان فکر خدایی باشد. راهتان راه خدا باشد. ذکرتان ذکر خدا باشد. در راه خدا گرفتاری نیست. راه خدا زیباست و سعادت در این راه معنا دارد.
در مدت سه ماه فرماندهیاش در نیروی زمینی سپاه با انجام بیش از 110 ماموریت، نیروهای تحت امر خود تا دورترین نقاط و پایینترین سطوح، به دور از تشریفات سرکشی داشت و در نهایت محبت و مهربانی با آنان رفتار میکرد.
در مراسم تودیع خود از نیروی هوایی سپاه، با بغضی بشکفته چنین گفت:
«از خدا میخواهم به حق فاطمهی زهرا (س) و به حق این مکان مقدس (حسینیهی نیروی هوایی سپاه) که متبرک به نام حضرت فاطمه زهرا(س) است، من دوست داشتم که در نیروی هوایی شهید بشوم؛ ولی در نیروی زمینی دوران شهادت ما فرا «میرسد»، و من از خدا همین را میخواهم ...»
ما او را نفهمیدیم و نفهمیدیم چه میگوید.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک و خشیه منک و تصدیقا بکتابک و ایمانا بک و خوفا منک و شوقا الیک یا ذالجلال والاکرام حبب الی لقائک واحبب لقائی واجعل لی فی لقائک الراحه والفرج والکرامه. (دعای ابوحمزه)
قبلا چند کلمه ای به عنوان وصیت نوشته بودم و فکر می کنم تکمیلی،چند کلمه دیگر باید بنویسم.
خدایا،غلط کردم،استغفرالله،خدایا امان،امان ازتاریکی وتنگی وفشارقبروسئوال
نکیرومنکردرروزمحشروقیامت.به فریادم برس،خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت،ترا می دانم و بس،و برتو توکل دارم.خدایاتا زمان عملیات،فاصله ی زیادی نیست،خدایا به قول امام خمینی(تو فرمانده کل قوا هستی) خودت رزمندگانت را پیروزگردان،شرصدام کافررا ازسرمسلمین بکن خدایا،از مال دنیا،چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم،خدایا،تو خود توبه ی مرا قبول کن و ازفیض عظمای شهادت،نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.
یا واسع المغفره یا من سبقت رحمه عن غضبه
از همسر خوب و ایثارگرم، کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم انشاءالله که مرا می بخشی. الحمدالله خداوند لطف و کرم نموده،به سلامتی او را مهدی و یا زهرا اسم بگذار و ازخوراک وطعام حلال و طیب به او بخوران، و او را سرباز و طلبه امام زمان(عج)باربیاور و تربیت کن که این خود هدیه ایست به پیشگاه خداوند باری تعالی و وسیله کاهشی باشد ازعذاب قبر و آخرت و قیامت ما ، می دانم در امر بیت المال امانت دار خوبی نبودم و ممکن است زیاده روی کرده باشم،خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید. والسلام حسین خرازی(1/10/1365)
همه جا به هم ریخته بود.همه این طرف وآن طرف می دویدند یک جا بدجوری می سوخت.
گفت:(( برو اون جا))آنجا انبار مهمات بود، نمی خواستم بروم داشتم دور می زدم داد زد((نگه دار ببینم.))
پرید پایین گفت:((تواگه می ترسی نیا))دوید سمت آتش. فشنگ ها می ترکیدند واز کنارگوشش ردمی شدند.
انگار نه انگار تخته ها را با همان یک دست گرفته بود می کشید، گفتم :وایسا خودم می آم.
گفت:بیا ببین زیر اینا کسی نیست؟!فکر کنم یه صدایی شنیدم.مجروح هارا یکی یکی تکیه می دادم به دیوار.
به من چپ چپ نگاه می کردند یکی شون گفت:
کی گفته حاج حسین خرازی رو بیاری اینجا؟گفتم:حالا بیا درستش کن...پیکر سالم شهید پس از 25 سال
در بخش(یامچی)از توابع شهرستان مرند مزار پاسدار
شهید صمد کرداری از شهدای فتح خرمشهر خارج از گلزار شهدا و در کنار دیوار درمانگاه بخش قرار گرفته بود و به جهت حفظ حرمت شهید وقرار گرفتن او در کنار شهدای دیگر، خانواده شهید تلاش می کردند،تا پیکر مقدس شهید را به گلزار شهدا منتقل کنند.پس از پیگیری های فراوان برادر این شهید که از روحانیون حوزه علمیه قم است،آیات عظام فاضل لنکرانی و مرحوم میرزا جواد تبریزی مجوز نبش قبر و انتقال پیکر شهید به گلزار شهدا را صادر کردند.روزهای پایانی ماه شعبان امسال نبش قبرانجام گردید،اما حاضران با حیرت شاهد بدن سالم شهید پس از 25 سال از دفن او شدند.حجه الاسلام احمد کرداری برادر شهید در این خصوص می گوید: در هنگام نبش قبرنگرانی ما ازاین بود که چگونه استخوانهای شهید را جمع و منتقل کنیم وبه سمت قبله در قبر جدید قرار دهیم،اما پس از برداشتن سنگهای قبر شاهد پیکر سالم،موی سر ولباس پلنگی در تن شهید بودیم که این صحنه ما را شدیدا تحت تاثیر قرار داد.وی می افزاید: چون فکر این صحنه را هم نمی کردیم تابوت برای انتقال پیکرشهید تدارک ندیده بودیم وفقط لباس احرام پدرم رابرای جمع کردن استخوانهای شهید همراه داشتیم،از اینرو لباس احرام را بر روی پیکر کشیدیم و با دونفری که همراه ما بودند و با استفاده ازیک لنگر درب چوبی پیکر شهید را به گلزار شهدا منتقل کردیم..
منبع(صبح صادق)چرا شهید نشدم
این سئوال خیلی از عزیزانی است که در دفاع مقدس و عملیات های متعدد آن شرکت داشته اند .راستی جواب شما چیست:لیاقت نداشتیم....آمادگی نداشتیم....توفیق حاصل نشد....دلبستگی به دنیا زن و بچه....البته شکی نیست که وجود خیلی ازعزیزان ، بعد از دفاع مقدس موجب برکات زیادی برای خود و انقلاب بوده است.ولی روی سخن من در درجه اول با خودم است...آیا بعد از جنگ بهتر شدم و یا....تمام همرزمان و عزیزانی که در عملیات های سخت و دشوار شرکت داشته اند می دانند لحظاتی پیش می آمد ،که مرگ و زندگی در راستای هم قرار می گرفت و حتی امید به زنده ماندن کمتر بود.در این لحظات به قول بچه ها (سیم وصل می شد) و زمان انتخاب فرا می رسید. شهدا آگاهانه و با بصیرت انتخاب کردند . فرمانده گردان ما تعریف می کرد:بعد از عملیات بدر که به عقب نشینی منجر شد حدود 48 ساعت روی آب شنا می کردم،خسته و گرسنه بودم.ناگهان احساس کردم الان هرچه از خداوند، بخواهم اجابت می شود(سیم وصل شد)ایشان می گفت من در آن موقع از خدا یک قایق خواستم...لحظاتی نگذشت که صدای قایق را شنیدم که برادری می گفت:اخوی بیا سوار شو....تا به خود آمدم خیلی ناراحت شدم که چرا حالا که سیم وصل شد از خدا چنین درخواستی داشتم... حقیر در یکی از شب های عملیات کربلای پنج با گردان امام سجاد(ع) از ل14 در نخلستان های شلمچه عراق در محاصره دشمن قرار گرفتیم،شرایط خیلی سخت بود...با چشم خود می دیدم که چگونه بچه ها مورد هدف قرار می گرفتند و چه راز و نیاز هایی.... شرایط به قدری برایم سخت شده بود که امکان جا به جا شدن نداشتم مجروح بودم....زمان انتخاب فرا رسید... ولی افسوس....شهدا کمک کنید...خداوندا به حق مقربان درگاهت قدرت انتخاب صحیح در همه مراحل زندگی به همه ما عطا فرما....
باران شدید بود گفت: باید بروم، گفتم ((کجا)
نگفت گفتم، باید من را ببری! به زور راضی شد آن روزها درشهرداری معاونش بودم رفتیم به یک محله حلبی آباد، نزدیک فرودگاه. گفتم(( چرا این جا؟)) به باران وتندی آب جوی وخانه های حلبی اشاره کرد وگفت:
ما شهردار این شهریم. باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم. پیاده شد، رد جریان آب راگرفت، رفت. دید آب سرازیر شده رفته داخل یک خانه. در زد، پیرمردی آمدبیرون، گفت:((چی شده؟)) مهدی آب را نشان داد وگفت:((ما...)) پیرمرد عصبانی بود وگل آلود،هرچی از دهانش درمی آمد به شهردار و هرکس که می شناخت ونمی شناخت گفت.مهدی گفت:اگریک بیل بیاوری
بدهی به ما کمکت می کنیم، این آب را ...
پیرمرد رفت وهمسایه ها آمدند بیل آوردند.
آن شب من ومهدی جوی کوچکی کندیم
وآب را هدایت کردیم بیرون کوچه.
تااذان صبح طول کشید. تازه فهمیدیم
که مهدی شبهای قبل را کجا صبح می کرده
برگرفته شده از کتاب(خدمت ازماست)
بازدید دیروز: 14
کل بازدید :431272
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1226]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1685]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1359]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]

زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2
