آن روز حسین خررازی، از خط طلائیه به شهرک باز می گشت.چهره ای خاک آلود داشت.خودش رانندگی می کرد،به مقر لشگر رسید،مقابل زنجیر نگهبانی ایستاد.جوانی به اتومبیل نزدیک شد،حسین سلام کرد.بسیجی که او را نمی شناخت، پاسخش را داد وگفت:در لشگر کار می کنی-حسین فرمود بله - کارت شناسائی - ندارم - بدون کارت شناسایی حق ورود ندارید-حسین لحن صحبتش را عوض کرد:زیاد سخت نگیر.حالا بگذار بروم، بعد کارت شناسایی می آورم.ماشین را روشن کرد و تا آنجا که می توانست به زنجیر نزدیک شد.
ادامه مطلب...باران ملایم بهاری زمین را خیس کرده بود.نیروها از میان گل ها رفت و آمد می کردند وباد سردی می وزید.بچه ها در سرما می لرزیدند
آنها پیش بینی این محاصره را نکرده بودند.مجبور بودند در سرمای شب را صبح کنند.چند مجروح کنار سنگر به چشم می خورد.
روی هر کدام یک اورکت انداخته بودند.اگر چه امکانات بهداری آنها در حد صفر بود،اما مجروحین امیدوار بودند.پنداری زندگی آنان که
آن زمان در تاریکی می گذشت،یک باره با نوری نا پیدا روشن شده بود. فرمانده را که بالای سر خود می دیدند به زندگی لبخند می زند
محبت فرمانده دوای دردشان شده بود.
سحر شدت سرما بیشتر شد.بچه ها گونی های خاک را خالی کرده و دور خود می پیچیدند.انتظار سپیده صبح،خواب را از چشمانشان
ربوده بود.نوری طلایی از پشت تپه های عین خوش به چشم می خورد.فرمانده مهیای نماز شد.باران شدیدتر شده بود.نیروها به جنب و جوش افتادند.در انتظار نبردی سخت بودند،اما از آتش دشمن خبری نبود.تانک های عراقی به گل نشسته بودند.یکی از گشتی های تیپ
نفس نفس زنان این خبر را برای فرمانده آورده بود.فرمانده گل از رویش شکفت.حالا سرمای دیشب فراموشش شده بود.چشمش به
والایی افتاد.او شکار چی تانک بود.گفت: سرمای دیشب حکمتی داشت.ببین باران چه بلایی بر سر عراقی ها آورده.قرار بود امروز با این تانک ها مقابله کنیم.
والایی چشمش به تانک ها بود .ناگهان تانکی را دید که حرکت می کرد.تانک روی تانکی که درگل گیر کرده بود،رفت و لوله اش را به طرف خاکریز گرفت وآماده شلیک شد.فرمانده سرا سیمه یکی از آرپی جی زن ها را صدا زد.
بسیجی با دقت تانک را هدف کرفت و شلیک کرد.تانک در آتش سوخت.والایی چند نفر را به طرف تانک ها فرستاد و منطقه به جهنمی از آتش تبدیل شد.تانک های به گل نشسته می سوختند و دود و باروت منطقه را فرا گرفته بود.
رزمندگان به شکرانه این پیروزی سجده شکر به جا آوردند.
در سا ل ( 61 )عراقیها از جبهه های گیلان غرب عقب نشستند. بچه های اطلاعات عملیات رفتند جلو،منطقه را برای استقرارمان شناسایی کردند. نشسته بودیم کنار سنگر، فرمانده آمد طرفمان : باید بروید جلو، سوار ماشینها شدیم. پانزده نفری نشسته بودند عقب ماشین،ما دو سه نفر هم جلو بودیم . چقدر این بیابان خالی است.
سکوت بیابان را کرفته بود
حتی یک پرنده هم پر نمی زد . تو ولایت ما الان پر از کبک وبلدرچین است.
یکی از بچه ها با انگشت جلو را نشان داد، غصه نخور این هم کبک.
جلوتر رفتیم ،کبک از جایش پرید ،به راننده گفتم ، نگه دار، جلوتر نرو، لانه اش را خراب می کنی.
ماشین ایستاد ، بچه ها از ماشین پریدند پایین. همه می خواستیم لانه پرنده را ببینیم.
با کمال تعجب دیدیم، پرنده روی یک مین ضد تانک تخم گذاشته بود.
ای مردمان شده از هفت شهر عشق رحمی به ساکنان خم کوچه ها کنید
این دستهای خسته خالی دخیلتان درد مرا به حکم اجابت دوا کنید
کوچیده اید زود مگر صبرتان کجاست من میرسم ترا به خدا پا به پا کنید
یک کوله بار حادثه و کوره راه باید عبور کرد برایم دعا کنید.
سی ویکم شهریورسال 1359 روزی است که صدام عفلقی به تحریک و پشتیبانی امریکا و شیوخ عرب جنگ تمام عیاری را به نظام نوپای جمهوری اسلامی تحمیل کرد.او با بی شرمی تمام قرارداد الجزایر را برابر دوربین تلویزیونها پاره کرد و گفت: از نظرما این قراداد اعتباری ندارد و با تمام لشکریان خود به ایران حمله کرد. تجاوز نظامی عراق به ایران طولانی ترین جنگ را بعد از جنگ جهانی دوم بوجود آورد.هشت سال کشور مظلوم و توانای ایران در آتش و خون رقصید وجوانانش به همه دنیا ثابت کردند که هر دستی به قصد تعدی به سمت این مرزو بوم دراز شود قطع خواهد شد.در دوران دفاع مقدس معنویات چون اقیانوسی عظیم درمیان ملت و خصوصا جبهه ها موج می زد و نغمه های الهی لحظه ای از وزیدن باز نایستاد. هشت سال دفاع مقدس خداوند کریم لحظه ای عنایتش را از ملت ایران دریغ نکرد. محبت و برادری را در میان ملت افزون کرد و رشد و آگاهی و توان رزمی و خودباوری را در میان ملت موحد ما متبلور ساخت و شکوفایی وبالندگی عرصه صنعت، سازندگی را بدنبال داشت.
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :431262
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1226]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1685]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1359]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]

زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2
