سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کسی را که به خانه اش یورش بَرَندو او [در دفاع از خانواده اش [نجنگد، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
کارت دعوت - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • حرم نسبتا"خلوت بود.کسانی که برای زیارت آمده بودند.به راحتی می توانستند به ضریح نزدیک شوند.گوشه و کنار پراز زمزمه بود.هرکسی درحال وهوای خودش بود.نغمه ی مناجات در فضای حرم حضرت معصومه، دل نشین بود.در گوشه ای جوانی نشسته بود که با شوروحال زیارت عاشورا می خواند.چشم هایش پراشک بود.نگاهش به زیارت نامه نبود.درعالم خود بود و مناجات را ازحفظ می خواند.نگاهش به گذشته بود و می دید که هر قسمت از زندگی اش با بخشی از زیارت عاشورا پیوند خورده است.قسمت های آخر زیارت نامه را می خواند،اما گریه امانش نمی داد،کتاب دعا را بست.سرش را بلندکرد و به ضریح خیره شد.قطره های اشک هنوز از لای پلک ها جاری بود و چشم از ضریح بر نمی داشت.مثل شب هایی که برای بچه های لشکر دعای کمیل می خواند.به آینده ای فکر می کرد که باید در آن قدم می گذاشت. در کنار فرمانده لشکر برای بچه ها،هم روحانی بود،هم فرمانده،هم پیش نماز وهم دلسوز.

    آری او کسی نبود جز، شهید حاج مصطفی ردانی پور. از جایش برخاست و خود را به ضریح چسباند. به التماس افتاد.گفت و گفت تا قلب اندوهگینش کم کم آرام گرفت.از جیبش کارتی درآورد ونگاهی به آن انداخت.مجددا" ضریح را چسبید و گفت: یا حضرت معصومه! یا حضرت زهرا! قصد ازدواج دارم.آمدم شما را به عروسی دعوت کنم.دلم شور جبهه را می زند باید برگردم.نمی توانم دل بکنم فردا شب عروسی دارم.اگر دعوت مرا قبول کنید،مرا سرفراز خواهید کرد.برمن منت بگذارید.شهید ردانی پور کارت دعوت را از همان محلی که زائرین پول های نذری را می انداختند،به داخل ضریح انداخت.

    بیشتر افرادی که در خانه اش جمع شده بودند،لباس بسیجی به تن داشتند.تعدادی هم روحانی بودند.بارویی خوش در مجلس نشسته بودند.شهید ردانی پور درسه کنج اتاق ایستاده بود وبرای جمع سخن می گفت.از جبهه سخن می گفت. ازشب های عملیات.هر چه در دل داشت بیرون ریخت.کم کم صدایش را بلندترکرد:من درحالی عروسی به راه انداخته ام که بچه ها در جبهه به خاک و خون می غلتند.( عروسی من هم زمانی است که در خون خود بغلتم و عمامه من کفن من است.) فردای آن روز اصفهان را ترک کرد.

    در مسیر راه فکر وخیال رهایش نمی کرد.به دعوت نامه ای فکر می کرد که به داخل ضریح انداخته بود.آن شب حضرت زهرا(س) به خوابش آمد.دعوت او را قبول کرده بود.شهید ردانی پور جملاتی را که حضرت زهرا(س) برایش گفته بود تکرار می کرد.به یاد لحظاتی می افتاد که با آنها بود.از یک طرف از حضورآنها در عروسیش لذت می برد،واز طرفی نگران بود که نتواند در برابر شیطان مقاومت کند. مبادا که این سعادت مغرورش کند.



    دل سوخته ::: شنبه 85/8/6::: ساعت 7:5 عصر
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 6
    بازدید دیروز: 64
    کل بازدید :426474

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    کارت دعوت - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    عاشق آسمونی
    شکوفه های زندگی
    فصل انتظار
    پیاده تا عرش
    یا امیر المومنین روحی فداک
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<