وقتی نمازش تمام شد،پرسیدم:دعای دیگری بلد نیستی؟سالهاست در فتوت هایت این دعا را میخوانی«ربنا افرغ علینا صبراً و...»
گفت:صبر چیز خوبی است میتواند ایمانت را ریشه دار کند و نگذارد پایت در مشکلات و گرفتاری ها بلرزد.گفتم:خب درست اما چرا فقط این دعا؟جوابم داد:این ارث یک شهید است که به من رسیده است.
با تعجب پرسیدم:ارث؟یک دعا؟ گفت:بله نمیدانم کدام عملیات بود.مجروحی را برایمان آوردند که 18سال بیشتر نداشت.اسمش علی باقری بود.به خاطر ترکش هایی که خورده بود،حالش اصلا خوب نبود.حدود ساعت دو صبح که به هوش آمد،به هوای اینکه اذان صبح را گفته اند،مهر خواست تا نماز بخواند،برایش خاک تیمم آوردم،تیمم کرد و نشسته نماز خواند. معلوم بود که درد زیادی را تحمل میکند.در قنوتش عاشقانه از خدا،صبر و استقامت میخواست:«ربنا افرغ علینا صبراً وثبت اقدامنا و توفنا مع الابرار... خداوندا بر ما صبر عطا فرما، پاهای مان را ثابت قدم فرما و ما را با خوبانت بمیران»
نمازش که تمام شد،کلی مقدمه چینی کرد وگفت:خانم پرستار ! شما خیلی خوبید.اما میدانید،ریشه موهای تان پیداست!
او جای بچه من بود اما درس بزرگی به من داد. او شهید شد... اما از آن روز به بعد تصمیم گرفتم، ذکر قنوت هایم دعای او باشد
راوی:شمس سبحانی
سنندج تازه آزاد شده بود.هنوز امنیت نداشت.داشتیم می رفتیم باشگاه افسران
یک نفر جلوی ماشین مان را گرفت.( آقا ! خانم من مریض است؛خیلی حالش بد است.خواهش می کنم)....
نگذاشت حرفش را تمام کند.سوار شو بریم! گفتم:حاجی منطقه نا امنه ، نباید به کسی اعتماد کرد!
گفت:نترس! دشمن ما ضد انقلاب بود که از شهر بیرون رفت.مردم با ما هستند.
همین اعتمادش به مردم بود که کردها آنقدر می خواستندش...
حاج احمد متوسلیان برگرفته شده از کتاب(خدمت از ماست)
علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون آورده که مشهورترین روایت در ولادت شریف آن حضرت ، آن است که در سال دویست و پنجاه و پنج هجرت واقع شد و بعضی پنجاه و شش و بعضی پنجاه و هشت نیز گفته اند . مشهور آن است که روز ولادت شب جمعه پانزدهم شعبان بود و بعضی هشتم شعبان هم نوشته اند، اما به اتفاق معتقدند ولادت آن جناب در سرمن رای (سامرا) واقع شده است . مادرش نرجس نام داشت . در روایتی آمده است که نام اصلی این خانم بزرگوار ملیکه بود . ولی عصر (عج) هم کنیه رسول خدا (ص) بود و علاوه بر این گاه به کنیه ابوجعفر هم خوانده می شود . القاب آن حضرت عبارت بودند از حجت ، مهدی ، خلف ، صالح ، قائم منتظر، صاحب زمان ، و مشهورترین القاب آن حضرت ، مهدی (عج) است . توصیف صفات ظاهری و سیمای امام زمان (عج) : از امیر مومنان علی (ع) درباره ویژگی های ظاهری آن حضرت روایت شده است که فرمود: او جوان و میان بالاست . خوش رو و خوش موی است و مردی می باشد بلند پیشانی ، درخشندگی چهره اش بر سیاهی موهای صورت و سرش غلبه دارد . دو طرف موهایش رفته است . و میان دندانهای پیشینش فاصله وجود دارد . پدر ارجمندش در سال 260 هجری درگذشت و از همان زمان، نخستین غیبت امام به نام غیبت صغری آغاز شد و این غیبت تا سال 329 هجری یعنی شصت و نه سال ادامه داشت . بعد از آن سال غیبت کبری آغاز شد، تا هنگامیکه خدا بخواهد از پس پرده غیب بیرون خواهد آمد و حکومت جهانی الهی را تحقق و به آرمانهای تمام پیامبران تجسم خواهد بخشید . در هنگام غیبت صغری شیعیان و علاقمندان آن حضرت می توانستند بوسیله یکی از نواب آن حضرت با او تماس بگیرند و پاسخ دریافت کنند . نواب خاص آن حضرت عبارت بودند از : عثمان بن سعید عمری ، محمد بن عثمان بن سعید عمری ، ابوالقاسم حسین بن روح نو بختی، علی بن محمد سمری . از سال 329 که غیبت کبری آغاز شد، پاسخگوی کلیه پرسشها و مشکلات و زعامت شیعیان ، به فقهای جامع الشرایع واگذار شد.
قربانی عشق - سوختن - خاکستر شدن - فنا شدن برای کسی که در آتش غم و درد
می سوزد،سوختن حیات اوست - رنج کشیدن طبیعت ثانویه او شده است - عادت دارد در غم و درد و ظلم و ستم و فساد می گذرد آنجا که می خواهد در آغوش معشوق بسوزد - برای معبود خود را فدا کند، از درد و رنج عالم برهد چه لذت بخش است - چه سهل و ساده است - چقدر گوارا و مطبوع است سوختن و محو شدن و قربانی شدن در آغوش محبوب .
کسی که همه روزه به استقبال مرگ می رود - ولی مرگ از مقابل او می گذرد - همه روزه می خواهد به افتخار شهادت نایل آید - از زیر بار کوه غم و درد برهد - اما قضا و قدر اجازه نمی دهد - آنجا آتش عشق بر او می وزد و سراپای او را می سوزاند - و او را آزاد می کند تشنه ایثار، پروانه وار به دور شمع شهادت می گردد.
آه - آه - آه - از ظلمت جهل و آتش شکنجه و طوفان تهمت و افترا...
فرمانده دلاور عرصههای جهاد و شهادت درسال 1323 در شهرستان درگز دیده به جهان گشود . وی در سال 1346 موفق به اخذ درجه کارشناسی از دانشگاه افسری شد و سپس در بخشهای مختلف ارتش ، به ویژه در غرب کشور به وظیفه پاسداری از کشور پرداخت . وی پس از طی دوره تخصص توپخانه به عنوان استاد ، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان مشغول به تدریس شد.صیاد شیرازی در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت و پس از پیروزی انقلاب ، در بحبوحه غائله سال 1358 ضد انقلاب در کردستان ، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در پاکسازی کردستان به همراه شهید دکتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفاد نمود. پس از خلع بنیصدر ، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه ، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راهاندازی کرد و از اینجاست که جبهه های جنوب وغرب کشور به جولانگاه دلاوریها و رشادتهای این سرباز دلار اسلام مبدل میگردد.پس از شهادت سرلشگر ولی الله فلاحی ، در 9 مهر 1360 ، زنده یاد سرلشکر ظهیرنژاد ( فرمانده وقت نیروی زمینی ) به سمت رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب و امیر شهید سپهبد صیاد شیرازی ( با درجه سرهنگی) با حکم امام (ره) به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب میگردد.
امیرسرافراز ارتش اسلام با توانی شگفت و روحیهای کم نظیر در سلسله عملیات پیروزمند ثامنالائمه ، طریقالقدس ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، مسلم بن عقیل ، مطلع الفجر ، محرم ، والفجر 4،3،2،1،... خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را برعهده داشت و در 23 تیر 1365 به فرمان امام ره ، به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد.
حضرت ایتالله خامنهای که در آن روزگار در جایگاه رئیس جمهور بر مسائل جنگ نظارت می داشت ، در تحلیلی از نقش قوت فرماندهی در پیروزی عملیاتهای رزمندگان اسلام علیه دشمن بعثی یاد کرده و به نقش پرفروغ صیاد شیرازی در عملیات غرورآفرین بیت المقدس چنین اشاره میدارند:« در جنگ نظامی ، سازماندهی و عملیات و فرماندهی و تاکتیک و دقت نظر و موقع شناسی و دهها عامل در کنار هم ، دانش نظامی را بوجود میآورد و استعداد و نبوغ نظامی را نشان میدهد . این اتفاق، در عملیات فتح خرمشهر – یعنی همان عملیات بیتالمقدس- روی داد ، که همین شهید عزیز اخیر ما (شهید صیاد شیرازی) یکی از کارگردا نان اصلی این عملیات بود و خود او مثل ظهر چنین روزی ، از آنجا با تلفن با بنده تماس گرفت و مژدهی پیروزی را داد و گفت سریازان عراقی صف طولانی کشیدهاند تا بیایند اسیر شوند! ببینید این عملیات چقدر هوشمندانه و قوی و همه جانبه بود که نیروهای دشمن احساس اضطرار میکردند که برای حفظ جان خودشان بیایند خود را تسلیم اسارت کنند.!» (3/3/78)
شهید سپهبد صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366 از سوی امام قدس سره به دریافت درجه سرتیپی نایل آمد و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد . چند روز قبل از شهادت نیز در 16 فروردین 1378 ، همزمان با عید خجسته غدیر خم به درجه سرلشگری نائل آمده بود. و سرانجام در بامداد 21 فروردین 1378 ، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل ، به وسیله منافقین مسلح در پوشش رفتگر ، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و آسمانی شد.حضرت آیت الله خامنهای در پیامی که به مناسبت شهادت ایشان صادر گردیده بود ، میفرمایند:« و مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند همواره سروجان خود را برای نثار در راه خدا بر روی دست داشتند. سرزمینهای داغ خوزستان و گردنههای برافراشته کردستان ، سالها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاکنهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهههای دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است . خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او باز گرداند. و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد. » (21/1/78)
حضرت آیت الله خامنهای شهادت این سردار رشید اسلام را چنین توصیف میکنند:
« آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند ، من گفتم صیاد شایسته شهادت بود ، حقش بود ، حیف بود صیاد بمیرد. » (21/10/84)
درابتدای ورود به جبهه در واحد بهداری لشکر بعنوان امدادگر مشغول شدم. کارم در عملیاتها، رسیدگی به وضعیت مجروحین در حد کمکهای اولیه بود.
سروکارم با کسانی بود که از همه چیز و همه کس دل بریده، فقط به معبود خود می اندیشدند.به جای آه و ناله ذکر یا حسین(ع)و یا مهدی(عج) برلب داشتند.
واقعا" انسانها در لحظات آخرعمر با جملاتی که بر زبان می آورند، ماهیت واقعی خود را نشان می دهند.
اولویت با کسانی بود که حالشان وخیمتر بود.با مجروحین عراقی نیز کاملا" برخورد انسانی داشتیم.
یادم می آید در عملیات کربلای چهار بالای سر مجروح عراقی رسیدم ،که به زبان فارسی صحبت می کرد، پس از انجام پانسمان از او سئول کردم زبان فارسی را کجا آموخته ای، گفت قبل از انقلاب، با خانواده ای که از ایران برای زیارت آمده بودند در کربلا آشنا شدم و این آشنایی منجر به ازدواج من با دختر این خانواده شد.
در آن عملیات به کمک دوستم، آقای قانعیان، (با اینکه جثه کو چکی داشتیم) حدود 400 متر او را با برانکارد به صورت خمیده حمل کردیم. تا به اسکله انتقال مجروحین رساندیم.
بعد از پایان جنگ وقتی خاطرات، اسرای عزیزمان را مطالعه می کردم خیلی برایم سخت بود. رفتار عراقیها با اسراء و مجروحین عزیز ما بدترین شکل ممکن بوده است.
پس از قدری تامل به یاد آوردم ما پیرو آن امامی هستیم که حتی سفارش برای قاتل خود می کرد و اگر رفتاری غیر از آنچه گفته شد داشتیم جای تامل داشت.
عاشورا یک روز معین و کربلا، سرزمینی خاص نیست.و شهداء هم تنها جانبازان حماسه آفرین،در رکاب فرزند فاطمه علیهاالسلام نیستند.
محرم سمبل است،و عاشورا رمز،کربلا تاریخ است و شهادت یک راه وبهترین راه.
از تابش خورشید خشم محرم،و بارش خونش،و وزیدن نسیم شهادتش دلهای افسرده جانی تازه میگیرد
و مزرعه بی رمق زندگی انسانها،از عشق و ایمان و حرکت و تلاش،سرسبز و خرم میگردد،
و انسانها که دهقان بذر وجود خویشند،کشتزار حیات را ازعلف هرزه های سستی وخمودی وبی تفاوتی پاک کرده،
دامن جان را در زیر آبشار حیات آفرین عاشورا میگیرند وسفره شهادت گاهها،
را برای پذیرش میهمانان محرم،که شهیدان همیشه تاریخ اند،می گسترند.
دهمین روز محرم
،عاشورا گل سرخی است که بر این بوستان همیشه سبز میروید،و شکوفه ایست که بر شاخ این بستان جان می شکفد.محرم وجدان همیشه بیدار تاریخ و گلوی هماره فریاد گر زمان است.محرم ماه پاسداری از حرمت انسان است.محرم حریم ایمان و حصار قرآن است.در محرم سال 61 هجری در صحرای تفتیده کربلا که ربذه ایمان بود و عشق و محراب وسیع نیاز،سیلی از خون جاری شد وتلی از شهید بوجود آمد ،اما با آن همه قتل عام و قساوت،در نینوا هرگز نای حقیقت از نوا نیفتاد و طوفان طف نخوابید.
عاشورا
،روز ناگوار و دردناکی بود و کربلا صحنه دلخراش و جانسوز،آنچه بود،گرسنگی بود و تشنگی،غربت و مظلومیت،شهادت و خون،اسارت و زخم زبان،خستگی
و گردوغبار،دلهره کودکان ورنج مادران،قتل عام و خیمه های سوخته، قساوت دشمن وسرهای بریده....
بسم الله الرحمن الرحیم
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا ...
مبارک باد
روز غدیر روز بیعت مسلمین با جانشین برحق
رسول اعظم(ص)، روز تکمیل دین، روز اسلام ناب محمدی(ص)
روز حکومت خداست، روزی مبارک که درآن نبوت نبی(ص) با ولایت
علی علیه السلام ختم می شود و افول آفتاب نبوت را ماه ولایت به طلوع می نشیند.
دم دمای ظهر بود که در ارتفاع 112 در جستجوی یافتن پیکر شهدا بودیم شهیدی پیدا نمی شد.خسته شده بودیم صدای اذان ظهر از بلند گوی مقر به گوشمان خورد.گفتیم کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نماز به مقر برویم.آماده که شدیم،رفتم تا دستگاه بیل مکانیکی را خاموش کنم.انگار کسی به آدم چیزی بگوید.گفتم یک بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم.پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا،خواستم دستگاه را خاموش کنم تا بروم پایین،ناگهان دیدم پیکر یک شهید در پاکت بیل پیدا شده.رفتم جلوی بیل.پیکر شهید کاملا داخل پاکت بیل خوابیده بود.یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت.خاک ها را که خالی کردیم،جمجمه اش پیدا شد.پلاک را که دور گردنش بود در آوردیم،یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود.در آن را باز کردیم دیدیم آب زلالی در آن موجود است.شهید را که به مقر بردیم،سید میر صاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد.آبی زلال! انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه و زیر خاک مانده باشد.
رضا مهدور
بعد از آغاز جنگ تحمیلى هم دهها بار...ما نصرت الهى را دیدیم؛ کمک الهى را دیدیم. یکى اش همین آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهائى که او پیش ما داشت، همه نظامى بودند، اسیرهائى که ما پیش او داشتیم، خیلى شان غیرنظامى بودند. توى همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند. من وقتى که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالاً سى سال طول میکشد؛ سى سال! چون تبادل اسرا را در جنگهاى معروف دیده بودیم دیگر. در جنگ بین الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سى سال، هنوز یک طرف مدعى بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او میگفت نداریم؛ چک چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجهاى میرسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقى اند؛ آن هم قطره چکانى. صدام اینجورى بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذى، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت نمائى اى از خودش نشان بدهد؛ اینجور آدمى بود؛ صدام طبیعتش خیلى طبیعت پستِ دنى اى بود. آدمهاى پست و دنى هرجا احساس قدرت بکنند، آنچنان منتفخ میشوند که با آنها اصلاً نمیشود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتى که احساس ضعف میکنند، در مقابل یک قویترى قرار میگیرند، از مورچه خاکسارتر میشوند! دیدید دیگر؛ صدام به آمریکائى ها التماس میکرد. قبل از اینکه آمریکائى ها به عراق حمله کنند - این دفعه ى اخیر - التماس میکرد که بیائید با ما بسازید، همه مان علیه جمهورى اسلامى متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که آمریکائى ها از او قبول کنند.
من میگفتم سى سال طول میکشد که اسرا آزاد بشوند. خداى متعال صحنه اى درست کرد و این احمق قضیه ى حمله اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد - البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکانپذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس جمهور وقت و به نحوى به بنده، چون از این طرف جواب درستى نگرفت، بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آنهائى که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند مى آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصرت الهى بود....
بازدید دیروز: 11
کل بازدید :429923
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1225]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1354]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2