سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انصاف خواهی از برادران، از انصافْ به دور است . [امام صادق علیه السلام]
آرشیو 2 - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  

    روزی که ارتش متجاوز بع ثی بعد از حدود 40 روز نبرد بی امان با تعدادی اندک از نیروهای مردمی(بدون اسلحه)با هلهله وشادی وارد خرمشهر شد،تمام ارزشهای اسلامی وانسانی را زیر پا گذاشت.اینگونه به جهانیان القاء کرد که این پیروزی یعنی اعلان شکست انقلاب و نظامی است که ادعا دارد بر مبنای ارزشهای انسانی و مذهبی بنا نهاده شده است.وقتی صدام از خرمشهر یک دژ به ظاهر نفوذ ناپذیر ساخت و بر ویرانه های شهر عربده می کشید،در تخیل هیچ یک از دشمنان نمی گنجید که این دژ خانه عنکبوتی است و با وزیدن قهر الهی از هم گسیخته خواهد شد.صدام با غرور،نام زیبای خرمشهر را عوض کرد و اسم بی مسمای المعمره را بر آن چسباند.و اعلام کرد: در صورتیکه ایران خرمشهر را پس بگیرد،من کلید بصره را در اختیار آن ها می گذارم.اشغال خرمشهر،اشغال مقداری خاک نبود،بلکه اشغال واسارت ارزشهای الهی و انسانی بود.یک شهر زیر چکمه های دژخیمان لگدمال نمی شد،بلکه تمامی ارزشها و وعده های انقلاب اسلامی بود که زیر پای تعدادی سرباز ابله،لگدمال می شد.صدام با اشغال خرمشهر می خواست ابتدا انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را به باد تمسخر بگیرد و از طرف دیگر ناتوانی یک حکومت مذهبی و مردمی را در اداره امور کشور ثابت کند.علاوه بر این اهداف،او می خواست ضمن خوشنود کردن امریکا،از شیخ نشینهای تن پرور خلیج فارس باج بگیرد.روزی که ارتش پلیدش خاک پاک خرمشهر را پایمال کرد،بر در و دیوارهای شهر نوشت ما آمده ایم که بمانیم.دیری نپایید که قهر خداوند بر صدامیان وزیدن گرفت و کفر ستیزان دلیر سپاه اسلام با کمترین درگیری دشمن زبون را با خفت و خواری از شهر مقدس و همیشه خرم خرمشهر بیرون راندند.صدام مثل بادکنکی که از زیادی بادشدن می ترکد،ترکید و صدای رسوائیش گوش فلک را کر کرد و اینگونه وعده های الهی تحقق یافت و تمام ادعاهای شیطان بزرگ باطل شد و به جهانیان ثابت شد که آنچه حق است ماندنی است و باطل رفتنی است...




    دل سوخته ::: جمعه 92/3/3::: ساعت 9:9 صبح
    محبت دوستان: نظر

    و براستی که

    تخریبچی کسی بود که اول نفس خود را تخریب می کرد



    ::: چهارشنبه 92/3/1::: ساعت 9:11 صبح
    محبت دوستان: نظر

     پنج روز مانده بود به آخر اسفند سال 65

     یک شب چند نفر داوطلب خواستند که ببرند خط مقدم؛ براى آوردن جنازه شهدایى که جلو بودند.

    من هم در بین داوطلبین بودم.

    به رفیقم "محمد بکتاش" که پسر بسیار مؤدب و باصفایى بود گفتم: چرا داوطلب نشدى. گفت: بگذار تو را انتخاب کنند.

    آن شب چیزى از حرف او دستگیرم نشد.

    اتفاقا رفتیم و کار انجام نشد و افتاد به فردا شب.

    دوباره داوطلب خواستند. من بلند شدم. موقعى که خواستیم حرکت کنیم دیدم "محمد" دارد وضو مى گیرد. به او گفتم: نمى آیى؟

    گفت: بدون وضو! تازه به خودم آمدم و گفتم اى دل غافل ما را ببین به کى مى گوییم نمى آیى؟

    حرکت کردیم. در بین راه ساکت و آرام بود. در خط ما اولین گروه بودیم. به محل مورد نظر که رسیدیم یکى از شهدا را سریع برداشتیم و آمدیم عقب.

    جنازه سنگین بود و زمین هم لیز.

    در همین موقع سه تا خمپاره شصت به فاصله اى کوتاه در اطراف ما منفجر شد.

    خوابیدیم. وقتى انفجار تمام شد، "محمد" را صدا کردم که شهید را برداریم و راه بیفتیم.

    دیدم خوابیده و خون از سرش جارى است.

    دیگر خیلى دیر بود براى مداواى او.

    بعد از چند لحظه به شهادت رسید.



    ::: چهارشنبه 92/3/1::: ساعت 8:57 صبح
    محبت دوستان: نظر

     در گردان پدافند "توپخانه 42 یونس" در قسمتى از منطقه عملیاتى راه را گم کرده بودیم.

    همه سر درگم بودند. هر طرف که مى رفتیم راه به جایى نمى بردیم.

    در همین حال یکى از بچه ها با پوکه هاى کالیبر 23 روى زمین مشغول نوشتن جمله "یا زهرا" (س) بود، در کمال سادگى و صداقت.

    وى از آن برادرانى بود که هر وقت مشکلى برایشان پیش مى آمد به "بى بى فاطمه (س)" توسل مى جستند.

    توجه همه را به خودش جلب کرده بود.

    عبارت بیش از یک نقطه ی دیگر نمى خواست.

    دست از کار کشیده، داشت بچه ها را تماشا مى کرد که با لبهاى خشکیده، حیران و سرگردان این طرف و آن طرف را نگاه مى کردند.

    گریه مى کرد و زیر لب چیزى مى گفت.

    پوکه نقطه را که در زمین فرو برد و عبارت کامل شد صداى ماشینى از دور شنیده شد.

    در این لحظه همه اشک مى ریختند. این ماشین بچه هاى مهندسى رزمى بود که براى جمع آورى سیمهاى خاردار آمده بودند.

    ماشین خراب شده و از حرکت بازمانده بود.

    بدین ترتیب با عنایت حضرت زهرا (س) نجات پیدا کردم.



    ::: چهارشنبه 92/3/1::: ساعت 8:49 صبح
    محبت دوستان: نظر

                                                                         

    چفیه را همه دیده ایم ، شاید استفاده هم کرده باشیم ، به آن افتخار می کنیم

    ولی نمی دانم آیا آن را  می شناسیم یا نه، لذت با او بودن را از ته دل چشیده ایم یا نه؟

    پارچه ای ساده و بی ریا که بوی خاک و یک رنگی می دهد، اهل دل در جبهه ها به آن آچار فرانسه ی جبهه می گفتند. اما در جنگ تحمیلی چفیه از نظر بچه‌های جبهه و جنگ معنای دیگری داشت و برای آنان قابل احترام بود میدان جنگ، اسلحه، فشنگ، سیم خاردار و هزاران وسایل دیگر در یک میدان نبرد چیز عادی به حساب می‌آید اما در میان این همه وسیله ،چفیه ،در 8 سال دفاع مقدس، خود را آشکار کرد تکه پارچه‌ای سفید که نخ‌های سیاه آن را راه راه نشان می‌داد، چیزی فراتر از یک اسلحه، و برای بچه‌های جبهه و جنگ شناخته شده بود چفیه یادگار کسانی است که در دل شب در مقابل متجاوزان تا دندان مسلح ایستادند و در حال حاضر در میهمانی خدا به سر می‌برن کاربرد چفیه را به نگارش نمی‌توان درآورد ولیکن بنا به ضرورت تعدادی را برای روشن شدن بعضی اذهان می‌نگاریم

    چفیه در دل شب سجاده نماز عشق بود

    زیرانداز در هنگام استراحت و ملحفه در هنگام خواب

    در زیر آفتاب شدید و خواب غیلوله سایبان بود

    چفیه در هنگام شناسایی منطقه و جنگ‌های چریکی نقاب می‌گشت

    در هنگام نیاز بند اسلحه، کمربند و فانسقه ای بود

    صبح و ظهر و شام سفره می‌شد

    هنگام حمام حوله می‌شد،

    هنگام گرما عرق گیر، هنگام سرما شال کمر بود

    محافظ گرد و خاک بر روی صورت بود

    هنگام نبردی همچو شال برگردن بسیجی می‌درخشید، اما زمانی که عملیات تمام می‌شد چفیه خون آلود بود و

    آن بسیجی شهید زمانی که منطقه جنگی به شیمیایی آلوده می‌گشت پارچه نمناکی بود جلوی بینی.  

    چفیه در زمزمه‌های دل شب میزبان بود، میزبان اشک‌های عاشقان پیش بند آرایشگاه‌های صلواتی،در موقع  

    لزوم طناب،هنگام مجروح شدن برانکارد،باند زخم،هنگام دستگیری دشمن دستبند و چشم بند، بقچه

    حمام،وسیله آتل بندی یک مجروح،تور ماهیگیری در کنار اروندرود و در هنگام گرما بادبزن و....  

    آری شما کدام وسیله را سراغ دارید که آنقدر ساده باشد ولی در عین حال این همه کار انجام دهد،

    چفیه پارچه ساده‌ای بیش نیست ولیکن می‌تواند سمبل ساده زیستی باشد ...



    دل سوخته ::: یکشنبه 90/8/29::: ساعت 1:54 عصر
    محبت دوستان: نظر

    راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد:در تفحص شهدا دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.

    گناهان یک روز او عبارت بودند از :

    سجده نماز ظهر طولانی نبود.

    زیاد خندیدم.

    هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.

     

    راوی در سطر آخر افزوده بود که دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...!



    دل سوخته ::: پنج شنبه 89/8/13::: ساعت 8:47 عصر
    محبت دوستان: نظر

    وقتی نمازش تمام شد،پرسیدم:دعای دیگری بلد نیستی؟سالهاست در فتوت هایت این دعا را میخوانی«ربنا افرغ علینا صبراً و...»

    گفت:صبر چیز خوبی است میتواند ایمانت را ریشه دار کند و نگذارد پایت در مشکلات و گرفتاری ها بلرزد.گفتم:خب درست اما چرا فقط این دعا؟جوابم داد:این ارث یک شهید است که به من رسیده است.

    با تعجب پرسیدم:ارث؟یک دعا؟ گفت:بله نمیدانم کدام عملیات بود.مجروحی را برایمان آوردند که 18سال بیشتر نداشت.اسمش علی باقری بود.به خاطر ترکش هایی که خورده بود،حالش اصلا خوب نبود.حدود ساعت دو صبح که به هوش آمد،به هوای اینکه اذان صبح را گفته اند،مهر خواست تا نماز بخواند،برایش خاک تیمم آوردم،تیمم کرد و نشسته نماز خواند. معلوم بود که درد زیادی را تحمل میکند.در قنوتش عاشقانه از خدا،صبر و استقامت میخواست:«ربنا افرغ علینا صبراً وثبت اقدامنا و توفنا مع الابرار... خداوندا بر ما صبر عطا فرما، پاهای مان را ثابت قدم فرما و ما را با خوبانت بمیران»

    نمازش که تمام شد،کلی مقدمه چینی کرد وگفت:خانم پرستار ! شما خیلی خوبید.اما میدانید،ریشه موهای تان پیداست!

    او جای بچه من بود اما درس بزرگی به من داد. او شهید شد... اما از آن روز به بعد تصمیم گرفتم، ذکر قنوت هایم دعای او باشد

    راوی:شمس سبحانی



    دل سوخته ::: جمعه 89/6/26::: ساعت 1:1 عصر
    محبت دوستان: نظر

                                  

    فرمانده دلاور عرصه‌های جهاد و شهادت درسال 1323 در شهرستان درگز دیده به جهان گشود . وی در سال 1346 موفق به اخذ درجه کارشناسی از دانشگاه افسری شد و سپس در بخش‌های مختلف ارتش ، به ویژه در غرب کشور به وظیفه پاسداری از کشور پرداخت . وی پس از طی دوره تخصص توپخانه به عنوان استاد ، در مرکز آموزش توپخانه اصفهان مشغول به تدریس شد.صیاد شیرازی در سازماندهی نیروهای انقلابی ارتش نقش بسزایی داشت و پس از پیروزی انقلاب ، در بحبوحه غائله سال 1358 ضد انقلاب در کردستان ، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در پاکسازی کردستان به همراه شهید دکتر چمران و دیگر رزمندگان غیور اسلام نقش مهمی ایفاد نمود. پس از خلع بنی‌صدر ، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه ، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه‌اندازی کرد و از اینجاست که جبهه های جنوب وغرب کشور به جولانگاه دلاوری‌ها و رشادت‌های این سرباز دلار اسلام مبدل می‌گردد.پس از شهادت سرلشگر ولی الله فلاحی ، در 9 مهر 1360 ، زنده یاد سرلشکر ظهیرنژاد ( فرمانده وقت نیروی زمینی ) به سمت رئیس ستاد مشترک ارتش منصوب و امیر شهید سپهبد صیاد شیرازی ( با درجه سرهنگی) با حکم امام (ره) به عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب می‌گردد.

    امیرسرافراز ارتش اسلام با توانی شگفت و روحیه‌ای کم نظیر در سلسله عملیات پیروزمند ثامن‌الائمه ، طریق‌القدس ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، مسلم بن عقیل ، مطلع الفجر ، محرم ، والفجر 4،3،2،1،... خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را برعهده داشت و در 23 تیر 1365 به فرمان امام ره ، به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد.

    حضرت ایت‌الله خامنه‌ای که در آن روزگار در جایگاه رئیس جمهور بر مسائل جنگ نظارت می داشت ، در تحلیلی از نقش قوت فرماندهی در پیروزی عملیات‌های رزمندگان اسلام علیه دشمن بعثی یاد کرده و به نقش پرفروغ صیاد شیرازی در عملیات غرورآفرین بیت المقدس چنین اشاره می‌دارند:« در جنگ نظامی ، سازماندهی و عملیات و فرماندهی و تاکتیک و دقت نظر و موقع شناسی و دهها عامل در کنار هم ، دانش نظامی را بوجود می‌آورد و استعداد و نبوغ نظامی را نشان می‌دهد . این اتفاق، در عملیات فتح خرمشهر – یعنی همان عملیات بیت‌المقدس- روی داد ، که همین شهید عزیز اخیر ما (شهید صیاد شیرازی) یکی از کارگردا نان اصلی این عملیات بود و خود او مثل ظهر چنین روزی ، از آنجا با تلفن با بنده تماس گرفت و مژده‌ی پیروزی را داد و گفت سریازان عراقی صف طولانی کشیده‌اند تا بیایند اسیر شوند! ببینید این عملیات چقدر هوشمندانه و قوی و همه جانبه بود که نیروهای دشمن احساس اضطرار می‌کردند که برای حفظ جان خودشان بیایند خود را تسلیم اسارت کنند.!» (3/3/78)

    شهید سپهبد صیاد شیرازی در 18 اردیبهشت 1366 از سوی امام قدس سره به دریافت درجه سرتیپی نایل آمد و در شهریور 1372 به سمت جانشین ریاست ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد . چند روز قبل از شهادت نیز در 16 فروردین 1378 ، همزمان با عید خجسته غدیر خم به درجه سرلشگری نائل آمده بود. و سرانجام در بامداد 21 فروردین 1378 ، امیر سپهبد علی صیاد شیرازی در حال خروج از منزل ، به وسیله منافقین مسلح در پوشش رفتگر ، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و آسمانی شد.حضرت آیت الله خامنه‌ای در پیامی که به مناسبت شهادت ایشان صادر گردیده بود ، می‌فرمایند:« و مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند همواره سروجان خود را برای نثار در راه خدا بر روی دست داشتند. سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان ، سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک‌نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه‌های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است . خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او باز گرداند. و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد. » (21/1/78)

    حضرت آیت الله خامنه‌ای شهادت این سردار رشید اسلام را چنین توصیف می‌کنند:

    « آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند ، من گفتم صیاد شایسته شهادت بود ، حقش بود ، حیف بود صیاد بمیرد. » (21/10/84)



    دل سوخته ::: دوشنبه 89/1/16::: ساعت 10:23 عصر
    محبت دوستان: نظر

                                        

    بعد از آغاز جنگ تحمیلى هم دهها بار...ما نصرت الهى را دیدیم؛ کمک الهى را دیدیم. یکى اش همین آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهائى که او پیش ما داشت، همه نظامى بودند، اسیرهائى که ما پیش او داشتیم، خیلى شان غیرنظامى بودند. توى همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند. من وقتى که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالاً سى سال طول میکشد؛ سى سال! چون تبادل اسرا را در جنگ‌هاى معروف دیده بودیم دیگر. در جنگ بین الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سى سال، هنوز یک طرف مدعى بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او میگفت نداریم؛ چک چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجهاى میرسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقى اند؛ آن هم قطره چکانى. صدام اینجورى بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذى، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت نمائى اى از خودش نشان بدهد؛ اینجور آدمى بود؛ صدام طبیعتش خیلى طبیعت پستِ دنى اى بود. آدمهاى پست و دنى هرجا احساس قدرت بکنند، آنچنان منتفخ میشوند که با آنها اصلاً نمیشود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتى که احساس ضعف میکنند، در مقابل یک قویترى قرار میگیرند، از مورچه خاکسارتر میشوند! دیدید دیگر؛ صدام به آمریکائى ها التماس میکرد. قبل از اینکه آمریکائى ها به عراق حمله کنند - این دفعه ى اخیر - التماس میکرد که بیائید با ما بسازید، همه مان علیه جمهورى اسلامى متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که آمریکائى ها از او قبول کنند.
    من میگفتم سى سال طول میکشد که اسرا آزاد بشوند. خداى متعال صحنه اى درست کرد و این احمق قضیه ى حمله اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد - البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود - احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکانپذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس جمهور وقت و به نحوى به بنده، چون از این طرف جواب درستى نگرفت، بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آنهائى که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند مى آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصرت الهى بود....



    دل سوخته ::: پنج شنبه 88/5/22::: ساعت 12:17 صبح
    محبت دوستان: نظر

                                    

    عبدالرشید عبدالباطن که اکنون نزدیک به دو سال است در زندان ویژه در اختیار دولت عراق است ، در بازجویی های خود تأیید می کند که از شکنجه اسیران ایرانی و اعتراف زیر شکنجه رزمندگان ایرانی برای مقام های عراقی فیلم و عکس تهیه می شد .

    وی گفت که برای اعتراف گیری از اسیران ایرانی از تجربیات شکنجه علیه کردها و شیعیان عراق سود می جستیم ، سپس ابتکارهای روس ها و کشورهای بلوک شرق را نیز در این راه به مدد می گرفتیم

    وی در خصوص شکنجه در زیر برف در اردوگاههای شمال عراق نیز می گوید : اسیران ایرانی را به روشی که روس ها به ما آموخته بودند ، برهنه می کردیم و آن ها را بر روی یک ناقوس بزرگ مجبور به نشستن می کردیم .

    وی در ادامه گفت : در عملیات والفجر 8 ایرانی های دستگیر شده شیوه های رزم خود را لو نمی دادند . پس دستور دادیم گروهی از غواصان ایرانی این عملیات را در حالی که دست هایشان با سیم های ویژه مخابرات بسته شده بود ، در کنار یکدیگر به موازات هم بخوابانند . آنگاه تانک را در مسیر سرهای آنان قرار دادیم سر آن ها در زیر تانک قطع شد ، اما باز هم صحبت نکردند و این اقدام باز هم ناکام ماند.



    دل سوخته ::: سه شنبه 88/2/15::: ساعت 4:27 عصر
    محبت دوستان: نظر

       1   2   3      >
    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 19
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :429537

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    آرشیو 2 - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    یا امیر المومنین روحی فداک
    عاشق آسمونی
    فصل انتظار
    شکوفه های زندگی
    پیاده تا عرش
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<