شب عملیات فتح المبین بود.همه درتدارک آماده شدن برای انجام عملیات بودند.
فضای قبل ازعملیاتها همیشه با صفا وبه یاد ماندنی است.
اصلا نمی توان وصفش کرد.لحظه های نابی بود که باید درک می شد.
روبروی سنگرفرماندهی با «سعید»نشسته بودیم وصحبت می کردیم.
از رفقایی که شهید شده بودند می گفتیم.یادشان بخیر.
ازخاطره هایی که با آنها داشتیم وروزهایی که در کنار ما بودند.
سعید یک فشنگ در دستش بود وآن را بالا وپایین می اندخت.
میان صحبت ناگهان سکوت کرد وبه فشنگ خیره شد:حاج صادق!
اگراین فشنگ موقع سجده بخوره وسط پیشونی آدم! وای این شهادت
خیلی مزه داره!! این را گفت وخندید وبلند شدیم وبه سنگر باز گشتیم.
صبح فردای آن شب خبر شهادت «سعید درفشان» را شنیدم.خودم را
به شوش رساندم.در سرد خانه پیکر سعید را روی تخت دیدم.سعید فقط
یک زخم بر روی بدنش بود وآن درست وسط پیشانیش بود. شب آرزوکرد
صبح به وصالش رسید.خوشا به حالش!
خاطره از حاج صادق آهنگران
بازدید دیروز: 36
کل بازدید :429862
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1225]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1353]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2