سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه به هرچه از او پرسیده می شود پاسخمی دهد، بی گمان دیوانه است . [امام صادق علیه السلام]
جانبازان مظلوم - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •   

     

    درست وقتی امیر را دیدم که هن و هن کنان با شتاب به طرفم می آمد، به یاد خاطره ای افتادم که سال ها پیش کسی برایم تعریف کرده بود. او گفته بود: در اتریش وقتی بیمار شدم و به بیمارستانی مراجعه کردم، هنگامی که پزشک در حال درمان من بود نمی دانم چه اتفاقی افتاد که یهو پزشک و پرستارها و حتی کادر اداری بخش همگی دست از کار کشیده و سراسیمه به صف جلو بخش، خبردار ایستادند. اول فکر کردم برق بیمارستان رفته، اما خیال باطلی بود. هیچ کس هیچ چیزی نمی گفت. مسیر نگاه ها به طرف درب ورودی بخش دوخته شده بود.

    ظاهرا همین اتفاق در دیگر بخش ها رخ داده بود. وقتی علت را از یکی از پرستارها پرسیدم، او جواب داد: شخص مهمی وارد بیمارستان شده است. پرسیدم: اما او که هنوز وارد بخش نشده. از کجا معلوم اینجا کار دارد؟ پاسخ داد، ما هم برای همین خبردار ایستاده ایم. تا او نیاید و معلوم نشود که با ما کاری ندارد، هرگز کار خود را ادامه نمیدهیم با خود گفتم: عجب کشور بی خودی! چقدر تبعیض! این همه آدم برای یک نفر معطل بمانند تا کار او راه بیفتد؟ از حرکات سراسیمه و عجولانه کادر پزشکی که این طرف و آن طرف رفته و منتظر مهمان نا خوانده خویش بودند، احساسی به من می گفت: که این شخصیت یا رئیس جمهور است و یا نخست وزیر! بعد از دقایقی که سخت بر من گذشت، پیرمردی فرتوت را دیدم که عصا زنان در حالی که مدالی را بر گردن خود داشت و هر از چند قدمی نگاهی گذرا به پرستاران و پزشک هایی که به احترام او کنار دیوار ایستاده بودند، می انداخت، جلو می آمد. نه در طی حرکاتش و نه در حالت راه رفتنش، اصلا نشانی از شخصیتهای دولتی که هر روز من در تلویزیون اتریش می دیدم، نبود او فردی کاملا عادی با رفتاری با همان ویژگی بود. از پرستار پرسیدم: او کیست؟ وزیر است یا مقامی دولتی؟ پاسخم داد: هیچ کدام. او یک جانباز جنگ است! جانباز...جانباز...فقط همین!؟

    از سئوال های مکرر خود عذر خواسته و مجددا از او پرسیدم: شما برای همه جانبازان جنگ این کار را می کنید یا فقط برای همین فرد؟ جواب داد: خب مسلم است همه جانبازان جنگ. آنها برای حفظ آرامش کشور ما از دست دشمن، عضوی از پیکر خویش را تقدیم کرده اند. این کمترین کاری است که بیمارستان می تواند برای مردان قهرمان خود بکند. انگار دنیا را بر سرم خراب کرده بودند، به یاد تمامی جانبازان مظلوم و ساکت کشور خویش افتادم به همین خاطر خسته و افسرده بی آنکه متوجه شوم، از بخش خارج شدم و فراموش کردم برای چه به بیمارستان آمده بودم. در همین حین از امیر پرسیدم اینجا چکار می کنی تو که در بیمارستان ساسان بستری بودی مگر الحمدلله مرخص شده ای؟

    امیر که از شدت نفس تنگی نمی توانست، جوابش را روی لبهایش بیاورد در لابه لای نفسهای تند و کشیده اش پاسخ داد: انشاالله من هم مرخص می شوم! گفتم: برای چه به پایگاه آمده ای؟ برگه اش را نشانم داد و گفت برای امضای این! با تعجب پرسیدم این همه راه در این هوای آلوده تهران آمده ای تا برگه وامت امضا شود! کسی دیگر نبود این را بیاورد؟ کلمات بریده بریده اش که از لابه لای خس خس صدادار سینه اش آدمی را تا مرز کلافگی می برد پاسخم داد: اولا چقدر مزاحم این و آن شوم ثانیا گفته اند جانباز خود راسا باید در پایگاه حضور یابد! امیر حنجره اش را در کربلای 5 و دو برادر شهیدش را یکی در بدر و دیگری در مرصاد تقدیم اسلام کرده است.

    راوی:مجید آقا جانی




    دل سوخته ::: دوشنبه 87/5/14::: ساعت 10:25 صبح
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 26
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدید :429808

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    جانبازان مظلوم - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    کانون فرهنگی شهدا
    یا امیر المومنین روحی فداک
    عاشق آسمونی
    فصل انتظار
    شکوفه های زندگی
    پیاده تا عرش
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<