سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در آغاز سرما خود را از آن بپایید و در پایانش بدان روى نمایید که سرما با تن‏ها آن مى‏کند که با درختان . آغازش مى‏سوزاند و پایانش برگ مى‏رویاند . [نهج البلاغه]
مقررات - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • آن روز حسین خررازی، از خط طلائیه به شهرک باز می گشت.چهره ای خاک آلود داشت.خودش رانندگی می کرد،به مقر لشگر رسید،مقابل زنجیر نگهبانی ایستاد.جوانی به اتومبیل نزدیک شد،حسین سلام کرد.بسیجی که او را نمی شناخت، پاسخش را داد وگفت:در لشگر کار می کنی-حسین فرمود بله - کارت شناسائی - ندارم - بدون کارت شناسایی حق ورود ندارید-حسین لحن صحبتش را عوض کرد:زیاد سخت نگیر.حالا بگذار بروم، بعد کارت شناسایی می آورم.ماشین را روشن کرد و تا آنجا که می توانست به زنجیر نزدیک شد.

    بسیجی دلخور شد.می دید راننده می خواهد وارد شود. جلوتر رفت و گفت: اینجا مقررات دارد. چه کسی به شما اجازه داد، این رفتار را داشته باشید. زود بیا پایین.

    و حسین را از اتومبیل پایین کشید. حسین با خونسردی پایین آمد.انتظار نداشت کار به این جا بکشد.

    بسیجی دستش را گرفت و گفت: دست هایت را بگذار روی سرت. حالا کلاغ پر برو.این طوری مقررات را فراموش نخواهی کرد.

    حسین به حرفش عمل کرد و شروع کرد به کلاغ پر رفتن.کم کم توجه عده ای که اطراف دژبانی بودند،به آن طرف جلب شد،بسیجی که همچنان

    پشت سر او می رفت، گفت:ادامه بده ! ادامه بده !

    فرمانده دژبانی از اتاقک نگهبانی بیرون آمد.حسین را شناخت و به طرفش دوید.دست بسیجی را گرفت و با تشری به او گفت:می دانی چه کسی را کلاغ پر می بری. بسیجی در برابر فرمانده خود ایستاد و گفت: همه باید مقررات را اجرا کنند. خودتان گفتید.

    فرمانده در حالی که او را بشدت سرزنش می کرد گفت : تو داری فرمانده لشگر را کلاغ پر می بری.!

    حسین از دور آن منظره را با دقت نظاره می کرد رو به فرمانده دژبانی کرد و گفت : تو به چه دلیل او را تنبیه کردی آن بنده خدا وظیفه خودش را انجام داد.بسیجی متوجه موضوع شد. در برابر حسین شرمنده شد. حسین بازویش را گرفت و صورت او را بوسید وگفت: شما باید ببخشید.شب

    بیا سنگر فرماندهی با شما کار دارم.

    سپس به طرف فرمانده او رفت و گفت: من می خواستم ببینم دژبانی چه قدر مقررات را رعایت می کند.انتظار نداشتم با نیروهای زیردستت این طور رفتار کنی. فکر می کنی اینها کی هستند. دست از زندگی شان کشیده اند و آمده اند از اسلام دفاع کنند. من وشما که مسئول آنها هستیم خیلی باید مواظب کارمان باشیم.فرمانده دژبانی حرفی برای زدن نداشت. سرش را پایین انداخت.

    حسین سوار اتومبیل شد و حرکت کردء باید لشگر را برای اعزام به غرب آماده می کرد.

    .



    دل سوخته ::: پنج شنبه 85/7/6::: ساعت 12:44 عصر
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 47
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :429565

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    مقررات - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    یا امیر المومنین روحی فداک
    عاشق آسمونی
    فصل انتظار
    شکوفه های زندگی
    پیاده تا عرش
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<