مرا با مترجم به بیمارستان بردند؛وارد اتاقی شدم که اسرای زخمی و بیمار هم آنجا بودند.از اردوگاه تا آنجا چشمم بسته بود.چشمانم را که باز کردند،زیر پارچه سفیدی بدن پاره پاره شده ای قرار داشت.از من خواستند به همراه چند تن از اسرا او را غسل میت بدهم، کار سختی بود. به هر جای بدنش دست می کشیدم،جز استخوان چیز دیگری حس نمی کردم.دنده هایش بیرون زده بود و جای گلوله در بدنش بود. به سختی او را با آب غسل دادم. اشک،امانم نمی داد بر او کفن پیچیدم و در آن حال غربت،برادر اسیرمان را در آمبولانسی که شیشه هم نداشت با چند سرباز مسلح به سوی قبرستان حمل نمودیم. در بین راه داخل آمبولانس،ذکر الله اکبر، لااله الاالله ، شهادتین می گفتیم و فاتحه می خواندیم. بعثی های کافر هم ما را مسخره می کردند. مسافتی نه چندان طولانی را با آمبولانس پیمودیم. وقتی از آمبولانس پیاده شدیم،اطرافمان بیابان وسیع بود پر از قبر. قبرستان در حاشیه شهر بود و یک قسمت آن را که روی تپه واقع شده بود،قبرستان اسرا کرده بودند و دور تا دور آن را خاکریز کوتاهی زده بودند. آمبولانس کنار قبری ترمز کرد و من،شهیدمان را داخل قبر گذاشتم. دستهایم کفن را رها نمی کرد. رو به پیکر شهید گفتم: تو را به رسم امانت اینجا می گذاریم. انشاالله به زودی به وطن خودمان بر می گردیم و تو را هم بر می گردانیم. اشک جلوی دیدگانم را تار کرده و اندوه و دل تنگی،ناله ام را در گلو خفه ساخته بود. خود را تنها و بدون همسنگر می دیدم. برایم گران بود که عزیزی را در غربت رها کنم و بروم. بعد از خواندن تلقین،خاک بر بدن پاکش ریختم. نام و مشخصات او را روی تکه کاغذی نوشتم و در شیشه ای سر بسته،بالای سر او قرار دادم. حدود هفتاد قبر از اسیران،در آن قبرستان بود.
برگرفته شده از کتاب شهدای غریب:عبدالمجید رحمانیان
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :431205
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1226]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1684]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1359]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2
