حاججعفر نظری میگوید:
خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم؛
دیگر عشایر منطقه هم من رو میشناختند و اگر پیکر شهیدی را میدیدند، خبرم میکردند؛
یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.
- سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکرها را ببر.
ـ باشه میام.
ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.
تعجب کردم که چرا این قدر اصرار میکند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.
غلامی میگفت:
«چند وقت این شهدا را این جا دیدم، هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم.
تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم،
ایشان به من فرمودند: چرا تماس نمیگیری بیایند بچههای من را ببرند. از خواب بیدار شدم، حیران بودم،
نمیدانستم این خانم که بود.
خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت: ایشان خانم حضرت زهرا(س)، مادر شهدا بودند.
سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند».
این شهدا اعزامی از بابلسر بودند.
بازدید دیروز: 7
کل بازدید :431093
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1226]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1684]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1358]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]

زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2
