درابتدای ورود به جبهه در واحد بهداری لشکر بعنوان امدادگر مشغول شدم. کارم در عملیاتها، رسیدگی به وضعیت مجروحین در حد کمکهای اولیه بود.
سروکارم با کسانی بود که از همه چیز و همه کس دل بریده، فقط به معبود خود می اندیشدند.به جای آه و ناله ذکر یا حسین(ع)و یا مهدی(عج) برلب داشتند.
واقعا" انسانها در لحظات آخرعمر با جملاتی که بر زبان می آورند، ماهیت واقعی خود را نشان می دهند.
اولویت با کسانی بود که حالشان وخیمتر بود.با مجروحین عراقی نیز کاملا" برخورد انسانی داشتیم.
یادم می آید در عملیات کربلای چهار بالای سر مجروح عراقی رسیدم ،که به زبان فارسی صحبت می کرد، پس از انجام پانسمان از او سئول کردم زبان فارسی را کجا آموخته ای، گفت قبل از انقلاب، با خانواده ای که از ایران برای زیارت آمده بودند در کربلا آشنا شدم و این آشنایی منجر به ازدواج من با دختر این خانواده شد.
در آن عملیات به کمک دوستم، آقای قانعیان، (با اینکه جثه کو چکی داشتیم) حدود 400 متر او را با برانکارد به صورت خمیده حمل کردیم. تا به اسکله انتقال مجروحین رساندیم.
بعد از پایان جنگ وقتی خاطرات، اسرای عزیزمان را مطالعه می کردم خیلی برایم سخت بود. رفتار عراقیها با اسراء و مجروحین عزیز ما بدترین شکل ممکن بوده است.
پس از قدری تامل به یاد آوردم ما پیرو آن امامی هستیم که حتی سفارش برای قاتل خود می کرد و اگر رفتاری غیر از آنچه گفته شد داشتیم جای تامل داشت.
بازدید دیروز: 39
کل بازدید :429967
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1225]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1354]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2