سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خود را در جاهایى که موجب بدگمانى است نهاد ، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد . [نهج البلاغه]
شهید بی سر - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • مشاهدات هم رزم شهید رضا رضائیان(بر گرفته شده از کتاب عقیق )

    گر چه خواندن خاطره فوق دردناک وجگر سوز است،ولی باید مظلومیت و از خود گذشتگی رزمندگان عزیز مان،که بعضا"تداعی کننده ی مظلومیت امام حسین(ع)در روز عاشورا میباشد،برای نسل سوم انقلاب باز گو شود،تا بدانند بر بسیجیان و پاسداران این یاران گمنام امام خمینی(ره)و مقام معظم رهبری چه گذشته است.

    ********************

    رضا رضائیان جوان رشیدی بود.همیشه با لباس رسمی سپاه درمنطقه حضور می یافت.در بین راه محسن صحت با او همراه شد.محسن جوان با انگیزه ای بود.گاه تا نزدیک سنگر عراقی ها پیش می رفت وبی سروصدابر می گشت.هر دو سوار قایق شدند واز عرض کارون گذشتند.آب رودخانه آرام بود.از قسمتی که آنها عبور کردند خطری متوجه ایرانی ها نمی شد.در رودخانه گشتی ها حضور داشتند.رضائیان بلافاصله سمت جنوب در حاشیه رودخانه حرکت کرد.قبل از حرکت به یکی از گشتی ها گفت:

    -اگر تا یک ساعت دیگر نیامدیم با احتیاط به همین سمت بیایید.     محسن چهار چشمی اطراف را می پایید.به محلی رسیدن که نقطه مرزی آنها با گشتی های عراقی به حساب می آمد.آن منطقه برای هر دو طرف امنیت خوبی نداشت.رضائیان به سمت سنگرهای کمین رفت.محسن خودش را به اورساند و گفت:

    -بهتر است از یکدیگر جدا شویم.ممکن است کمین بخوریم.

    رضائیان گفت: اگر با هم باشیم بهتر است.دیده بان نفوذی آنها باید در همین کمین ها باشد.

    رضائیان دولا وخمیده پیش می رفت.هنوز از حاشیه های رودخانه دور نشده بودند که یک سنگر کمین توجه شان را جلب کرد.محسن به سمت کمین رفت.رضائیان پشت سرش بود.از آنجا سنگرهای عراقی به خوبی دیده می شدند.جبهه آرام بود،اما صدای غرش توبخانه هنوز به گوش می رسید.

    رضائیان به سمت سنگرکمین بعدی رفت.صدای خش خشی او را در جا میخکوب کرد.نه راه پس داشت،نه راه پیش.محسن در چند قدمی او متوقف شد.صدای پایی شنید و بلافاصله شلیک کرد.عراقی ها تعدادشان به ده نفر می رسید.آنان نیز شلیک کردند.رضائیان از چند طرف در محاصره قرار گرفت.اندکی بعد عراقی ها بالای سرش رسیدند.لباس رسمی سپاه برای افسر عراقی که با چشمان از حدقه درآمده به او خیره شده بود،جذابیت خاصی داشت.پاشنه پایش را به پیشانی رضائیان کوبید و او را نقش زمین کرد.و با اشاره به گروهبان گفت:

    -بهتر از این نمی شود.او را با خود می بریم.بهترین هدیه به فرماندار نظامی خرمشهر است.یک پاسدار باید اطلاعات خوبی داشته باشد!

    افسر دست رضائیان را گرفت تا بلندش کند.رضائیان عکس العمل نشان داد.گروهبان با قنداقه تفنگ به سرش کوبید.رضائیان از هوش رفت.چشم افسر به محسن افتاد اما مجددا به سمت رضائیان رفت.ناگهان صدای تیراندازی از جانب گشتی های ایرانی به گوش افسر رسید.

    افسر عراقی اشاره کرد آن دو را ببرند.مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند.خشم در چشمان افسر عراقی موج میزد.صدای تیر اندازی ایرانی ها نگرانش کرده بود.افسر کارد کمری اش را بیرون آورد.گروهبان وسربازان عراقی آن دو را رها کردند.افسر ابتدا به سمت محسن رفت.کارد را در کشاله ی رانش فرو برد.صدای محسن بلند شد.خون از رانش بیرون زد.افسر به سراغ رضائیان رفت .

    رضائیان سرش را پایین انداخت وحرفی نزد.افسر عراقی پا روی سینه اش گذاشت و او را به پشت خواباند.محسن که خون زیادی از او رفته بود،هنوز از هوش نرفته بود.چشمانش گاه سیاهی می رفت و گاه آن منظره را در هاله ای از ابهام می دید.

    افسر عراقی رضائیان را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند.

    ضربه ای دیگر به سرش زدند.رضائیان از حال رفت،اما هنوز بی هوش نشده بود.تیزی کارد را پشت گردن خود حس کرد.باورش نمی شد،اما سوزش و درد او را به خود آورد .با فشار بعدی کارد در گردنش فرو رفت و خون به بیرون فوران زد.

    افسر کمی تا مل کرد.چشمانش همچون دستش خون رنگ شده بود.سربازان عراقی گاه جلوی چشمان خود را می گرفتند که آن منظره را نبینند .دستان خون آلود افسر هر لحظه بیشتر قوت می گرفت اصرار داشت که سر رضائیان را از بدن جدا کند.

    محسن دست و پا زدن رضائیان را می دید.گاه فکر می کرد که در خواب است،اما همین که پای رضائیان به زمین کوبیده می شد،باورش می شد که بیدار است.دیگر درد پایش را فراموش کرده بود.هنوز بدن رضائیان مقاومت می کرد.

    دستان بسته اش سعی در آزاد شدن داشت اما بی فایده بود.

    عرق از سر وصورت افسر عراقی جاری بود.قطره های خون روی پیشانی اش شتک زده بود.گویی اختیار از کف اش خارج شده بود.کارد کمری کند بود و نمی توانست کارش را به راحتی انجام دهد.

    افسر عراقی اصرار داشت که گلوی رضائیان را گوش تا گوش ببرد.دیگر رضائیان دست و پا نمی زد.خون زمین اطرافش را رنگین کرده بود.کفش افسر در میان خون بود. خشم تمام وجود افسر را فرا گرفت.باید خلاصش می کرد.دیگر چاره ای جز جدا کردن سر رضائیان نداشت.با یک فشار دیگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود.کمر خم شده اش را بلند کرد ونگاهی به اطراف انداخت.از نگاه وحشت زده عراقی ها نگران شد.نگاهی به دست خون آلود خود انداخت وصدای قهقهه اش بلند شد.

    مست بود و خون رضائیان سر مسترش کرده بود.مجددا به سمت رضائیان رفت.سرش را بلند کرد وهمراه با خنده ای کریه گفت:

    -هدیه ی خوبی است برای فرمانده.این پاسدار ها دار خویئن را فلج کرده اند.

    افسر عراقی بدن بی سر رضائیان را برگرداند.چشمش به آرم سپاه که به سینه اش چسبیده بود،افتاد.خم شد و گوشه آرم پارچه ای را گرفت وآن را درید.پارچه کوچک را روی سر رضائیان گذاشت و گفت:حالا پرونده ما تکمیل شد و با خشم گفت:- حرکت کنید

    گروهبان گفت:- پس تکلیف آن یکی چه می شود.

    - با او کاری نداریم،فرصت نداریم باید حرکت کنیم!

    افسر عراقی سر رضائیان را گرفت و به سمت خاک ریز عراق حرکت کرد. گشتی های خودی رسیدند عراقی ها آنجا را ترک کرده بودند.بچه ها با بدن بی سر رضائیان که مواجه شدند،کمی اطراف را جستجو کردند.صدای محسن آن ها را متوجه خود کرد.

    محسن که هنوز نفس می کشید به سختی گفت:سرش را بردند.



    دل سوخته ::: یکشنبه 85/7/23::: ساعت 3:58 عصر
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 18
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدید :429800

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    شهید بی سر - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    کانون فرهنگی شهدا
    یا امیر المومنین روحی فداک
    عاشق آسمونی
    فصل انتظار
    شکوفه های زندگی
    پیاده تا عرش
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<