شهردار که بود،به پرورشگاه بچه های بی سرپرست خیلی اهمیت می داد.
هفته یی یک بار می رفت به آنجا سر می زد.
چند ساعتی با بچه ها می گفت و می خندید. یک بار حرف پیش آمد از ازدواج بچه های پرورشگاه
و این که مهدی هر کاری از دستش برآمده براشان کرده. خودش زیر بار نمی رفت.
می گفت:کاری نکرده ام!بالاخره گفت: این بچه ها مثل بچه های خودم هستند.
اصلا دختر و پسرهای خودم هستند.
اگه دختری را می فرستم به خانه ی بخت، مطمئن باش دختر خودم را خوشحال کرده ام.
السلام علیک یا ابا عبدالله
درس حسین (ع) عشق است و عشق، در قلب است و سوز بر جان. آن آتش بر وجود و سوختن و شعله ور شدن و ذوب شدن برای معشوق.
حسین گونه جنگیدن جانبازی است.
خدایا، تو چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم! خون باید می شدی و در رگ هایم جریان می یافتی تا همه سلول هایم نیز، یا رب، یا رب می گفت.
یا رب العفو،
خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی. یا ابا عبدالله شفاعت...
گزیده هایی از وصیت نامه شهید مهدی باکری
تازه رفته بود جبهه،رئیس حسابداری شهرداری ارومیه پیشم بود.
گفت:آقا مهدی به ما بدهکاراست.چون بیشترازحقوقش نوشته!
گفتم: چی را نوشته؟ توضیح داد که او با مسئول حسابداری
قرار گذاشته بود که معادل حقوقش را بدهند
به هرکس که امضای اوپای کاغذش باشد.
هرمستحق ومستمندی که می آمد پیش مهدی،
با همین یادداشت ها وبا همین حقوق خودش،
ناامید ازشهرداری نمی رفت بیرون .
حتی چند تا ازکارمندها هم ازهمین حقوق،مساعده گرفته بودند.کتاب خدمت ازماست
بازدید دیروز: 3
کل بازدید :429788
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1225]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1353]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2