عاشورا یک روز معین و کربلا، سرزمینی خاص نیست.و شهداء هم تنها جانبازان حماسه آفرین،در رکاب فرزند فاطمه علیهاالسلام نیستند.
محرم سمبل است،و عاشورا رمز،کربلا تاریخ است و شهادت یک راه وبهترین راه.
از تابش خورشید خشم محرم،و بارش خونش،و وزیدن نسیم شهادتش دلهای افسرده جانی تازه میگیرد
و مزرعه بی رمق زندگی انسانها،از عشق و ایمان و حرکت و تلاش،سرسبز و خرم میگردد،
و انسانها که دهقان بذر وجود خویشند،کشتزار حیات را ازعلف هرزه های سستی وخمودی وبی تفاوتی پاک کرده،
دامن جان را در زیر آبشار حیات آفرین عاشورا میگیرند وسفره شهادت گاهها،
را برای پذیرش میهمانان محرم،که شهیدان همیشه تاریخ اند،می گسترند.
دهمین روز محرم
،عاشورا گل سرخی است که بر این بوستان همیشه سبز میروید،و شکوفه ایست که بر شاخ این بستان جان می شکفد.محرم وجدان همیشه بیدار تاریخ و گلوی هماره فریاد گر زمان است.محرم ماه پاسداری از حرمت انسان است.محرم حریم ایمان و حصار قرآن است.در محرم سال 61 هجری در صحرای تفتیده کربلا که ربذه ایمان بود و عشق و محراب وسیع نیاز،سیلی از خون جاری شد وتلی از شهید بوجود آمد ،اما با آن همه قتل عام و قساوت،در نینوا هرگز نای حقیقت از نوا نیفتاد و طوفان طف نخوابید.
عاشورا
،روز ناگوار و دردناکی بود و کربلا صحنه دلخراش و جانسوز،آنچه بود،گرسنگی بود و تشنگی،غربت و مظلومیت،شهادت و خون،اسارت و زخم زبان،خستگی
و گردوغبار،دلهره کودکان ورنج مادران،قتل عام و خیمه های سوخته، قساوت دشمن وسرهای بریده....
یکی قلم به دست چیزایی روی کاغذ می آورد، یکی دیگه دنبال تلفن بود یک سری مطالب رو به عده ای گوشزد کنه، اون یکی با دوست صمیمی اش از هر دری حرف و حدیث می گفت، یکی هم گوشه ای خزیده بود و با خودش نجوا می کرد.اون نوجوان بسیجی بود که با یک حال خوشی داشت زیارت عاشورا می خوند و اشک مثل باران بهاری از چشمای قشنگش می بارید. رفتم پیش اون آخری پشت سرش نشستم و با اون زیارت عاشورا را زمزمه می کردم تا اینکه به جمله ی زیبای «بابی انت و امی» رسیدیم،گریه امان نوجوان رو برید و نتونست بقیه دعا را بخونه،من هم هرچی منتظر ماندم دیدم خبری نیست تا اینکه با اشاره به من فهموند که زیارت را ادامه بده،من هم زیارت عاشورا را تا آخر خواندم بعد از دعا پشت سرم را نگاه کردم دیدم خبری از آن نوجوان نیست.یک روز دست بر قضا پشت خاکریز منطقه عملیاتی کمک آرپی جی زن من شد،با هم دوست شدیم وقضیه آن شب را از او سوال کردم.از او پرسیدم یادته داشتی زیارت عاشورا می خوندی و به جمله «بابی انت امی » رسیدی از خود بی خود شدی و نتونستی ادامه بدی،چند بار طفره رفت. بالاخره با اصرار راز آن شب را برایم بازگو کرد.دیدم ازجیبش عکسی در آورد.عکس یک دختر بچه 3ساله، تعجب کردم،گفتم دخترت که نیست پس بگو قضیه از چه قراره؟گریه امانش نداد ولی پس از مقداری دلداری گفت می دونی این دختر کیه،گفتم نه گفت این خواهر کوچولوی منه که حالا داره با خواهر بزرگترم زندگی می کنه.من که محو صحبت های روح الله شده بودم،گفتم خب؟! گفت پدر ومادرم در بمباران اسلام آباد غرب شهید شدند و این دختر در بغل مادرم اون روز به یادگار مانده حالا به خاطر همین است که هر وقت به آن جمله می رسم از خود بی خود می شوم و به آقا می گم پدر و مادر ندارم که فدای تو وخاندانت بشند،آنها را قبول کن و اگر خدای سبحان هزاران بار آنها را زنده کنه و دوباره بخوام دعا بخونم می گم حسین جان پدر و مادرم به فدای تو باد.بالاخره روح الله در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نائل شد و اکنون خواهر کوچولوش هر وقت زیارت عاشورا می خونه همون حال را داره که داداشش روح الله داشت.
بابی انت و امی یا حسین(ع)
جانباز مصیب بیانوندی
مشاهدات هم رزم شهید رضا رضائیان(بر گرفته شده از کتاب عقیق )
گر چه خواندن خاطره فوق دردناک وجگر سوز است،ولی باید مظلومیت و از خود گذشتگی رزمندگان عزیز مان،که بعضا"تداعی کننده ی مظلومیت امام حسین(ع)در روز عاشورا میباشد،برای نسل سوم انقلاب باز گو شود،تا بدانند بر بسیجیان و پاسداران این یاران گمنام امام خمینی(ره)و مقام معظم رهبری چه گذشته است.
********************
رضا رضائیان جوان رشیدی بود.همیشه با لباس رسمی سپاه درمنطقه حضور می یافت.در بین راه محسن صحت با او همراه شد.محسن جوان با انگیزه ای بود.گاه تا نزدیک سنگر عراقی ها پیش می رفت وبی سروصدابر می گشت.هر دو سوار قایق شدند واز عرض کارون گذشتند.آب رودخانه آرام بود.از قسمتی که آنها عبور کردند خطری متوجه ایرانی ها نمی شد.در رودخانه گشتی ها حضور داشتند.رضائیان بلافاصله سمت جنوب در حاشیه رودخانه حرکت کرد.قبل از حرکت به یکی از گشتی ها گفت:
-اگر تا یک ساعت دیگر نیامدیم با احتیاط به همین سمت بیایید. ادامه مطلب...
بازدید دیروز: 13
کل بازدید :429536
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1224]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1342]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2