ماجرای غریبی است قصه عشق .می نگا رم هرچه را از دل برآید تا صادقانه حرفهای بی بهانه و بی تکلف و بی اشاره ام را بنویسم تا که روزی شاید کسی آنها را به یاد آورد. آسمان را می نگرم به یاد می آورم دل آسمانیش را، دیدگان اشکبارش را در سحرگاه. قنوت عاشقانه و رکوع خالصانه و سجده پرسوزو گدازش را و به یاد می آورم ، پرواز ملکوتیش را.
سر به سجده گاه عشق داشت ،گویی که از جنس آسمان بود اویی که مصداق حدیث نبوی من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق شد و بر آسمان تاریک، مانند ستاره درخشید. در سال 49 در پنجم مهرماهش چشم به جهان گشود.در دنیایی پرازدحام که می دانست وقت تنگ است و راه دراز. می دانست که فقط از جاده های ناهموار می شود به مقصد رسید.نیت را خالص کرد و شتافت، یقین داشت، که تا باران فقط یک اشک فاصله است.در سال 63 قدم در جایی گذاشت که دانشگاه عشق بود جایی که یک چفیه خونین، روایت هزار آسمان عشق بود، در عملیاتهای متعدد بعنوان امدادگر مرحم درد عاشقان بود...بالاخره در سال 66 خداوند لبیک او را پاسخ داد و در عملیات والفجر10(حلبچه) گونه اش خاک را نوازش کرد، تا آسمان را پیدا کند و چه زیبا سجده سبز محبت را ادا نمود و رفت. و او کسی نبود جز امدادگر شهید مجید رضایی.الهی چنان کن که از شهدا نه دست برداریم نه دل،نه بیش از این مدیون آنان باشیم ونه از رویشان خجل.
مرا بالی است از پرواز مانده قدمهایی است در آغاز مانده
شهیدان دستهایم را بگیرید منم همراه از ره باز مانده
بازدید دیروز: 13
کل بازدید :429529
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1224]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1342]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2