سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فروتنی زیور دانش است . [امام علی علیه السلام]
بسم رب الشهداء و الصدیقین - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  

    رهبر معظم انقلاب در آبان سال 1380 در سفر به اصفهان بر بالین جانباز شهید محمدتقی طاهرزاده حاضر شدند.
    شهید طاهرزاده دو سال بعد، پس از 18 سال بی‌هوشی به شهادت رسید.
    جانباز شهید طاهرزاده در شهریور 1349 در شهر اصفهان چشم بر این دنیای خاکی گشود؛ از هفت سالگی کار کرد، تا سوم راهنمایی درس خواند و در هفده سالگی یعنی در اسفند 1366 به جبهه رفت.
    در تیرماه 1367 در شلمچه دچار موج‌گرفتگی شد و حدود یک ماه بعد به عالم بی‌هوشی رفت. دوران بی‌هوشی این جانباز، 18 سال به طول انجامید. در طول این مدت آنچه بر شگفتی این واقعه می‌افزود، پرستاری عاشقانه پدر وی بود. در این 18 سال که محمدتقی‌ بر روی تخت خوابیده بود، با همان دو چشم نافذش همه تنهایی‌های پدر و مادر را پر می‌کرد. سرانجام این آزمون سخت در خصوص این دو پدر و پسر به پایان رسید و محمد تقی در اردیبهشت 84 به کاروان شهدای دفاع مقدس پیوست.
    هوشنگ طاهرزاده پدر فداکار جانباز شهید محمدتقی طاهرزاده در سن 64 سالگی در بیمارستان الزهرا (س) اصفهان دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار فرزند شهیدش شتافت.
    گفتنی است، هوشنگ طاهرزاده پس از شهادت فرزندش، دچار تومور مغزی شد و به همین دلیل 8 عمل جراحی بر روی وی صورت گرفت که متأسفانه در آخرین عمل جراحی که بر روی وی انجام شد، به رحمت ایزدی پیوست.
    مقام معظم رهبری در چهاردهمین سال بی‌هوشی محمدتقی طاهرزاده بر بالینش حاضر شدند، دستی بر پیشانی‌اش کشیدند و این جملات نغز را ادا کردند:
    محمدتقی، محمدتقی!
    می‌شنوی آقا جون؟!، می‌شنوی عزیز؟!
    محمدتقی می‌شنوی؟ می‌شنوی؟
    درآستانه بهشت؛ دم در بهشت
    بین دنیا و بهشت قرار داری شما!
    خوشا به حالت
    خوشا به حالت
    خوشا به حالت
    خوشا به حالت



    دل سوخته ::: چهارشنبه 92/4/5::: ساعت 10:2 عصر
    محبت دوستان: نظر

                                                                                      

    ترانه‌ علی‌رضا قزوه برای شهید دکتر چمران اگرچه تاریخ سرایش آن به سالها پیش بازمی‌گردد اما خواندن آن هنوز دلچسب است.

    تویی که دم از قیامت می‌زنی

    اگه مردی قید دنیا رو بزن 

    اسم مصطفای چمران که می‌آد

    زنگ زورخونه مولا رو بزن

    وقتی اسمتو می‌آرم به زبون

    عطر خنده‌ت می‌پیچه تو باغ گل

    مرشدا به احترامت پا می‌شن

    رخصت از چشات می‌گیره داش‌آکل 

    زورخونه یک قتلگاهه، قتلگاه

    کی میگه میدون زوره، زورخونه؟ 

    آقا مرشد! واسم از علی (ع) بخون!

    وقتی نیستی سوت و کوره زورخونه

    لوطی محله دلا تویی

    اسم دیگت پوریای ولی‌یه

    پهلوون اونه که توی معرکه

    کشته‌مرده مرام علی‌یه

    اسم چمران که می‌آد پهلوونا

    می‌شکنن، نفساشونو خاک می‌کنن 

    زیر لب می‌گن به روحش صلوات

    خال رو بازوشونو پاک می‌کنن



    دل سوخته ::: دوشنبه 92/3/27::: ساعت 10:15 صبح
    محبت دوستان: نظر

    رفته بودم خط دیدنش.کفش هایش پاره شده بود، اما کفش های لشکر را نمی گرفت. می گفت مال بسیجی هاست.برای کاری رفتیم شهر  …  گفتم اگر خواهشم را رد کنی ناراحت می شوم. برایش یک جفت کفش ورزشی خارجی خریدم.چیزی نگفت!میان راه یک بسیجی را سوار کرد،پرسید: این طرف ها چکار می کردی. توضیح داد کفش ها یش پاره بوده و آمده بود یک جفت کفش بگیرد، اما قسمت نبوده. حاجی نگاهی به من کرد و بعد کفش ها را داد به جوان بسیجی. جوان خواست پولش را بدهد.قبول نکرد.گفت برای صاحبش دعا کن. گفتم حاجی خودت هم نیاز داشتی! گفت من الان فرمانده ام، اگر این بار سنگین فرماندهی را از دوش من بردارند،من هم می شوم مثل اون بسیجی،اون وقت می توانم جلوی بقیه از این کفش ها پایم کنم....

    همرزم شهید

    *****************************************************

    چمشمش که به بچه ها و سنگر ها می افتاد، دیگر حواسش به هیچ چیز نبود. یک روز بیشتر از عروسی مان نگذشته بود.می رفتیم پاوه ،هر جا می رسید پیاده می شد و با بسیجی ها حال و احوال می کرد. وقتی پیاده شد،چند نفر که بیرون بودندجلو دویدند، شروع کردن بدن و لباس حاجی را دست کشیدن و بویدن. باران روی بدن حاجی سر می خورد،باد گیرش را هم از توی ماشین بر نداشته بود.یکی شان انگار همت پدرش باشد،شانه و دست او را بوسید و با دلتنگی گفت:این چند روزی که نبودید سنگر مون را آب گرفت خیلی اذیت شدیم. حاجی با حوصله گوش می داد. دست هایش را از دو طرف قلاب کرده بود پشت آنها انگار می خواست همه شان را در حلقه دو دستش جا دهد..

    همسر شهید

     



    دل سوخته ::: پنج شنبه 91/12/17::: ساعت 11:13 صبح
    محبت دوستان: نظر

    اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام،اعتقاد داشتن به امام حسین (ع) است.

    هیچ کس نمی تواند پاسداری از اسلام کند که در حالی که ایمان و یقین به ابا عبدالله الحسین (ع)

    نداشته باشد.اگر امروز ما در صحنه های پیکار می رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و

    اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما

    رزمندگان و ملت ایران،اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ی ظهور امام زمان (عج) فراهم گردد،به

    واسطه ی عشق،علاقه و محبت به امام حسین(ع)است.

    من تکلیف می کنم شما رزمندگان را به وظیفه عمل کردن و حسین وار زندگی کردن...

     



    دل سوخته ::: یکشنبه 91/8/28::: ساعت 11:26 صبح
    محبت دوستان: نظر

    قربانی عشق - سوختن - خاکستر شدن - فنا شدن برای کسی که در آتش غم و درد

    می سوزد،سوختن حیات اوست - رنج کشیدن طبیعت ثانویه او شده است - عادت دارد در غم و درد و ظلم و ستم و فساد می گذرد آنجا که می خواهد در آغوش معشوق بسوزد - برای معبود خود را فدا کند، از درد و رنج عالم برهد چه لذت بخش است - چه سهل و ساده است - چقدر گوارا و مطبوع است سوختن و محو شدن و قربانی شدن در آغوش محبوب .

    کسی که همه روزه به استقبال مرگ می رود - ولی مرگ از مقابل او می گذرد - همه روزه می خواهد به افتخار شهادت نایل آید - از زیر بار کوه غم و درد برهد - اما قضا و قدر اجازه نمی دهد - آنجا آتش عشق بر او می وزد و سراپای او را می سوزاند - و او را آزاد می کند تشنه ایثار، پروانه وار به دور شمع شهادت می گردد.

    آه - آه - آه - از ظلمت جهل و آتش شکنجه و طوفان تهمت و افترا...



    دل سوخته ::: دوشنبه 89/3/31::: ساعت 11:2 عصر
    محبت دوستان: نظر

                                                                                       

    این غریب دور از وطن،برادرمان حاج احمد متوسلیان در طول مدتی که ما خدمت ایشان بودیم هر بار که خدمت ایشان عرض می شد که در محافظت از جانتان یک مقداری دقت بیشتری کنید و محافظت بیشتری داشته باشید به عنوان مثال وقتی ایشان با خودرو در سطح شهر تردد می کردند زمانی که منافقین در سال 61 افراد را در کوچه و خیابان ترور می کردند احتمال اینکه نارنجکی داخل ماشین ایشان بیندازد زیاد بود. از ایشان می خواستیم که دقت بیشتری داشته باشند.اگر امکان دارد درهای ماشین را ببندند و....ایشان همیشه در جواب همه برادران می فرمودند که با خدای خود عهد بسته ام و می دانم که خداوند خواست مرا قبول خواهد کرد.شما هم به فکر خودتان باشید و از جان خودتان محافظت کنید.من از خدا خواسته ام که به دست شقی ترین آدم های روی زمین یعنی صهیونیست ها به شهادت برسم و می دانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهد کرد و به همین دلیل می دانم که نه به دست منافقین و نه به دست عراقیها بلکه به دست صهیونیست ها کشته خواهم شد.

                                                                                                    عباس برقی

    دل سوخته ::: دوشنبه 87/10/30::: ساعت 7:28 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

     

    قسمتی از مصاحبه شهید حاج احمد کاظمی درخصوص سردار شهید حاج حسین خرازی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ... از اینکه خواستید در مورد شهید عزیزمان حاج حسین خرازی مطلبی عرض کنم،باید بگویم،قدرت بیان خصوصیات این سردار رشید را ندارم.زبان،الکن،از گفتار در این خصوص است.بنده از دوران بروز اغتشاشات و ناامنی در کردستان با او آشنا شدم و درعملیات زیادی با هم همکاری داشتیم.حاج حسین انسانی نمونه و رزمنده ای پر خروش و فرمانده ای مبتکر بود.به سرعت تصمیم می گرفت و خوب هم برنامه ریزی و عملیات را هدایت می کرد.در میدان مبارزه،تجربیات خوبی را کسب کرده بود و به راستی استادی کم نظیر و فرماندهی لایق بود.همیشه درعملیات،در همه جا پیشقدم و پیشگام بود،اغلب اوقات شخصا به شناسایی می رفت بدون ذره ای احساس خطر! می گفت:ما از دیگر بسیجی ها عزیزتر نیستیم.سختی ها و ناراحتی های حاصل از جنگ را با رضای خاطر تحمل می کرد و هرگز لب به شکوه و گلایه نمی گشود.در هر شرایطی تصمیمش درجهت رضای خدا بود.به خاطر دارم در عملیات خیبر به ما اطلاع دادند که او به شدت مجروح شده و امیدی به زنده ماندنش نیست.با همه علاقه ای که به زیارتش داشتم اما به علت درگیری درعملیات نتوانستم به عیادتش بروم هرچند دورادور جویای حالش بودم و از احوالش خبرداشتم،با بی صبری منتظرفرصتی بودم تا بتوانم به دیدارش بروم، بعدا فهمیدم او هم منتظر من بوده است، بالاخره یک روز به دیدارش رفتم.بسیار خوشحال شد.ازمن گلایه هم کرد که خیلی پیشتر از این منتظرت بودم،شرمنده شدم اما او می دانست که برایم مقدور نبود.از نحوه ی مجروح شدنش پرسیدم.گفت:در اوج عملیات،در یک منطقه پرخطر،در میان جهنمی از آتش و گلوله و خمپاره به یاری رزمندگان شتافتم و درست به محلی رسیدم که دشمن آتش شدیدی روی آن می ریخت.خمپاره ای در کنارم به زمین خورد که ازجا کنده شدم.در نتیجه چند جای بدنم،من جمله دستم آسیب دید.حاج حسین به محض ترخیص از بیمارستان،درحالی که می بایست دوران نقاهت را درمنزل استراحت کند،به جبهه برگشت و دوباره به مبارزه و شرکت در عملیات پرداخت.سرانجام نوبت به عملیات کربلای 5 رسید،درست 2 روز قبل از شهادتش دوستانه و به عنوان درد دل به من گفت:می خواهم یک موضوعی را خصوصی به اطلاعت برسانم و بگویم که،من خودم را از جهت شهید شدن کاملا آماده کرده ام.من از شنیدن این حرف تعجب کردم،این گفتگوی دوستانه درست 2 روز قبل از شهادتش بود و دیدم که این عقاب شیر شکار بیش از این قرار ماندن در این قفس خاکی را نداشت و مثل این که به او الهام شده بود،چون دو روز بعد سبکبال به سوی ملکوت اعلی پرکشید راهش پر دوام باد.



    دل سوخته ::: جمعه 87/9/15::: ساعت 12:35 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

    آخرین دست نوشته سردار شهید احمد کاظمی،که در میان جمعی از رزمندگان لشکر 31 مکانیزه عاشورا نگاشته شده،آمده است:

    «سلام بر شهیدان راه خدا،سلام بر دلیر مردان و شیران روز و زاهدان شب،

    سلام بر شهدای خطه ی شجاعان،مردان ایثار،مجاهدان راه خدا و یادگاران دفاع مقدس.

    سلام بر همرزمان،یاوران امام (ره)،شهیدان حمید و مهدی باکری،

    سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستاده اید پشت در پشت هم،

    گوش به فرمان سید علی،پا جای پای حمید و مهدی رو به کربلا به قدس با آرزوی دیدار مولایمان

    در آستانه ی زاد روز میلاد منجی عالم بشریت با شما عهد می بندم

    که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزش های والایتان باشم.

     



    دل سوخته ::: یکشنبه 86/7/29::: ساعت 9:18 صبح
    محبت دوستان: نظر

     

    مرا با مترجم به بیمارستان بردند؛وارد اتاقی شدم که اسرای زخمی و بیمار هم آنجا بودند.از اردوگاه تا آنجا چشمم بسته بود.چشمانم را که باز کردند،زیر پارچه سفیدی بدن پاره پاره شده ای قرار داشت.از من خواستند به همراه چند تن از اسرا او را غسل میت بدهم، کار سختی بود. به هر جای بدنش دست می کشیدم،جز استخوان چیز دیگری حس نمی کردم.دنده هایش بیرون زده بود و جای گلوله در بدنش بود. به سختی او را با آب غسل دادم. اشک،امانم نمی داد بر او کفن پیچیدم و در آن حال غربت،برادر اسیرمان را در آمبولانسی که شیشه هم نداشت با چند سرباز مسلح به سوی قبرستان حمل نمودیم. در بین راه داخل آمبولانس،ذکر الله اکبر، لااله الاالله ، شهادتین می گفتیم و فاتحه می خواندیم. بعثی های کافر هم ما را مسخره می کردند. مسافتی نه چندان طولانی را با آمبولانس پیمودیم. وقتی از آمبولانس پیاده شدیم،اطرافمان بیابان وسیع بود پر از قبر. قبرستان در حاشیه شهر بود و یک قسمت آن را که روی تپه واقع شده بود،قبرستان اسرا کرده بودند و دور تا دور آن را خاکریز کوتاهی زده بودند. آمبولانس کنار قبری ترمز کرد و من،شهیدمان را داخل قبر گذاشتم. دستهایم کفن را رها نمی کرد. رو به پیکر شهید گفتم: تو را به رسم امانت اینجا می گذاریم. انشاالله به زودی به وطن خودمان بر می گردیم و تو را هم بر می گردانیم. اشک جلوی دیدگانم را تار کرده و اندوه و دل تنگی،ناله ام را در گلو خفه ساخته بود. خود را تنها و بدون همسنگر می دیدم. برایم گران بود که عزیزی را در غربت رها کنم و بروم. بعد از خواندن تلقین،خاک بر بدن پاکش ریختم. نام و مشخصات او را روی تکه کاغذی نوشتم و در شیشه ای سر بسته،بالای سر او قرار دادم. حدود هفتاد قبر از اسیران،در آن قبرستان بود.

    برگرفته شده از کتاب شهدای غریب:عبدالمجید رحمانیان



    دل سوخته ::: چهارشنبه 86/3/30::: ساعت 5:4 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

    فرازهایی از وصیت‏نامه شهدا

    ((این وصیت نامه ها انسان را مى لرزاند و بیدار مى کند)) (امام خمینى)

    o ((خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان ناقابل خود را بفروشم, امیدوارم که خریدار جان من عاصى تو باشى نه کس دیگر.)) (دانش آموز شهید نقى یوسفى اصیل از: همدان)

    o ((من براى انتقام از کسى و براى چند وجب وسعت خاک نمى روم, اگر چه باید دشمن را با ذلت از خاکمان بیرون کنیم, بلکه براى احیاى دین حقم اسلام و پایدارى جمهورى اسلامى به جبهه مى روم. براى دفاع از حقى که روزى موسى با عصایش, ابراهیم با تبرش, محمد(ص) با قرآنش, على با ذوالفقارش و حسین با خونش از آن دفاع کردند. ))(معلم شهید محمد اسماعیل محمد ولى از: کن)

    o ((امیدوارم که با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه, به سخن امام حسین(ع) سرور شهیدان و آزادگان و ولى فقیه امام خمینى لبیک گفته باشم و با شهادتم مشتى خاک بر دهان تمام یاوه گویان داخلى و خارجى و تمام تجاوزکاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بریزم و پوزه آنان را به خاک سیاه بمالم; و آرزویم در این حمله یا زیارت یا ((شهادت)) است.))(دانش آموز شهید محمود تیشه دار از: تهران)

    o ((من اکنون قرآن در قلب, سلاح در دست, جان بر کف, پا در میدان جهاد مى گذارم تا مسوولیت شرعى خود را در مقابل خداوند یکتاى قادر و دین پاک او انجام دهم. اینک با قلبى پاک به جبهه اعزام مى شوم تا بتوانم کفار متجاوز را از بین ببرم و آرزوى شهید شدن در این راه مقدس دارم زیرا من تعلق به خود ندارم.))(شهید داود سرتاج از: تهران)

    o ((من به جبهه مى روم تا دو درس مهم را به خوبى فراگیرم; اولى درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم, دومى ایثار و فداکارى, که این دو درس را از حسین(ع) رهبر آزادگان و سرور شهیدان آموختم, و هم اکنون باید به پیمانى که با خدا بستم وفا کنم.))(معلم شهید سید محمد رضا طیبى تفرشى از: شهررى)

    o ((بدانید همه ما آماده رزمیم و به یارى خداوند به جبهه آمدیم تا به نداى سرورمان سیدالشهدا(ع) لبیک گوییم. ما مى رویم راه اماممان را که همان راه حسین(ع) است ادامه دهیم; و به یارى خداوند متعال آن قدر مى رویم و مى رزمیم تا به دوران حکومت مستکبران و از خدا بى خبران خاتمه داده و مستضعفان و محرومان را وارث هاى واقعى زمین قرار دهیم. و همان طور که امام على(ع) فرمودند: ((آن قدر در دریاى خون شنا مى کنیم تا به ساحل حقیقت برسیم)).))(پاسدار شهید على ابراهیم قزوینى از: تهران)

    o ((من نه براى ماجراجویى, بلکه براى رشد فکرى خود در جهت الله به جبهه مى روم. ))
    (بسیجى شهید بهروز از: تهران)

    o ((خدایا با نام تو لباس سربازى ـ که کفن یک سرباز است ـ به تن مى کنم, و به خاطر پیکار در راه تو و کتاب آسمانى ات ((قرآن)) و به خاطر مکتبم ((اسلام)) پوتین را به پا کردم و عازم جبهه شدم و به جنگ با ملحدین مى پردازم و تو خود آگاهى که تنها هدفم جنگیدن در راه تو و دفاع از اسلام عزیز مى باشد. خدایا, این درختى را که امام پرورش مى دهد با خون هاى پاک نگهدارى کن.))(ستوان شهید محمدرضا احمدى از: خوى)

    o ((اهمیت ((جهاد)) در اسلام, در آیات الهى و احادیث معتبر از خاندان عصمت و طهارت(ع) به وضوح مشخص است. امتیاز بزرگ اسلام آن است که از دیگر ادیان متمایز است, و از جمله راه هاى نیل به سعادت اخروى ((جهاد)) است.))(پاسدار شهید على جعفرى قیچانى از: تهران)

    o ((من براى احیاى دین خدا و براى بقاى جمهورى اسلامى ایران که آغازگر حکومت اسلامى ان شإالله در جهان است رهسپار جبهه شدم.))
    ( شهید مهرداد خداوندى از: تهران)

    o ((لازم مى دانم آن چه در این دانشگاه دیده ام براى شما عزیزان تذکر دهم. در این دانشگاه جز عشق به خدا دیگر رابطه اى نیست. این جا تنها راه خداست, یعنى خود را رها کردن و خدا را دیدن.))(شهید غلامرضا پاک نژاد از: تهران)

    o ((ما به فرموده امام که فرمودند راه قدس از کربلا مى گذرد, باید بعد از برگشتن از کربلا قدس را آزاد کنیم و دست سلطه ابرجنایتکاران را کوتاه کنیم. برادران, بدانید که جنگ جنگ است و عزت و شرف و دین و میهن ما هم در گرو همین مبارزات است, و بنابراین رفتن به جبهه یک واجب شرعى است و امیدواریم که شما نیز دنبال کننده راه شهیدان باشید.))(پاسدار شهید محمد حسین پیرهادى تواندشتى از: اراک)

    o ((به قول امام: جنگ رحمت الهى است, جهت آزمایش بندگان مومن خود که چگونه این امانت هاى الهى را تحویل مى دهند و جگرگوشه خود را هم چون قاسم تازه داماد به میدان نبرد مى فرستند.))( معلم شهید حبیب دباغ زاده از: تهران )

    o ((حال که مى خواهیم ضربه نهایى را بر پیکر بى جان امپریالیسم وارد سازیم و این جنگ تحمیلى را به پیروزى نهایى برسانیم و انتقام تمامى خون شهیدان را از آن ها بگیریم, من با شناخت این ضرورت به کمک این انقلاب شتافتم تا شاید با ریختن خون و دادن جان ناقابل خود بتوانم سهمى بس کوچک در مقابل این امت شهیدپرور و انقلاب داشته باشم و در آن دنیا در مقابل ائمه معصومین و دیگر شهداى عزیز اسلام روسفید باشیم.))(دانش آموز شهید محمد رضا کشاورزى پورقرنى از: تهران)

    o ((نیت من براى رفتن به جبهه براى خدا و در راه خدا و براى پیروزى اسلام است. براى این آرزو به جبهه مى روم که دیگر باز نگردم, و در آن جا بعد از نابود کردن عده اى از کفار به آرزوى خود یعنى ((شهادت)) در راه خدا برسم.))(دانش آموز شهید نادر ایران خواه از: تهران)

    o ((من براى جانبازى در راه اسلام و میهن و اهداف رهبر انقلاب تا جان در بدن داشته باشم راحت نخواهم نشست.))(ستوانیار شهید محمود کریمیان سرخس از: مشهد)

    o ((خدایا تو خود آگاهى که آن چه براى جنگ انجام مى دهیم و یا مى جنگیم براى رقابت و کسب قدرت, و یا براى کارى و یا جاه طلبى نبوده, بلکه براى رضاى تو بوده است. این مإموریت جنگى را من از جان و دل پذیرفته و با کمال علاقه مندى و شهامت و آگاهى قبول نمودم.))(در و پنجره ساز شهید عیسى مصطفایى از: هشترود)

    o ((این جا مکانى است که گویا خداشناسى تجربى در این مکان امکان پذیرتر است. این جا مرگ نیست, بلکه پیدا کردن رمز مرگ در این جاست. مادر, هنگامى که ما در این جا گام برمى داریم احساس مى کنیم که زمین محکم تر از آن است که ما روى آن لغزش داشته باشیم, ولى مى بینیم زمینى که زیر پاى ما سخت است چگونه زیر پاى مزدوران مى لرزد.))(کارمند شهید محمد ملاطائفه از: تهران)



    دل سوخته ::: شنبه 86/3/19::: ساعت 1:17 عصر
    محبت دوستان: نظر

       1   2      >
    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 12
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :429530

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    بسم رب الشهداء و الصدیقین - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    یا امیر المومنین روحی فداک
    عاشق آسمونی
    فصل انتظار
    شکوفه های زندگی
    پیاده تا عرش
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<