• وبلاگ : چفيه
  • يادداشت : دوازدهم تير ماه سال شصت و هفت
  • نظرات : 2 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عطر شهادت مشام جان را مي‏آشوبد و اين بال جبريل عليه‏السلام است که مسافران شهادت را در آسمان به پرواز درآورده!

    نجابت لحظه‏ها، فضاي سبز و سرخ پرواز را با آبي دريا پيوند داده بود و ثانيه‏ها براي جاودانگي شتاب مي‏کردند.

    اهريمنان در کمين کبوتراني بودند که تنها گناهشان پرواز در لحظه‏هاي آبي بود؛ پرواز در مسير آزادي، پرواز در آسمان سرزميني که به ايمان و شهادت و عشق و آزادي ارج مي‏نهد و آسمانِ دل مردمانش هميشه مالامال عشق پرواز است!

    غريو رعد و برقي در آسمان طنين انداخت و انفجار، جان‏هاي شيفته را با آغوش فرشتگان پيوند زد.

    خليج، عطر بهشت گرفته بود و موج خون، عصر عاشورا را در نگاه تداعي مي‏کرد.

    قهقهه ابليس از ناوگان آمريکايي‏ها به گوش مي‏رسيد و سرمستي‏شان را از کشتار ناجوانمردانه آن روز، نشان مي‏داد. دست‏هاي قاتلشان که بوي «ويتنام» مي‏داد، اي کاش بريده مي‏شد تا آسمان آبي را با شفق خون شهيدان، رنگين نمي‏کردند!

    آه! از عنکبوت‏هاي سياهي که «خليج فارس» را با تارهاي فريب کارانه خويش مسدود کرده بودند.

    برادران يزيد، صدها کودک و جوان و پير را در آتش «نمرودي» خويش سوزاندند، امّا غافل از اين‏که «شهادت»، بالاترين درجه ايمان عاشقان عاشوراست!

    درود و رحمت الهي بر شهيداني که در اوج آزادي شهادت را در آغوش گرفتند و آسمان بي‏کران خليج فارس، مزار غريبانه آنها شد!

    درود بر نام و ياد و خاطره‏هايشان باد!