• وبلاگ : چفيه
  • يادداشت : شهيد مهدي باكري
  • نظرات : 3 خصوصي ، 17 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    روز به عمليات بدر مانده . هوا خيلي سرد است و بچه ها همه در تب و تاب عمليات هستند.
    تمام آنهائي كه بار خود را از اين دنيا و پليديهاي آن بسته بودند براي شب عمليات لحظه شماري ميكنند.همه از شهادت حرف ميزنند.آيا من شهيد ميشوم.آيا قلب امام از ما راضي است و.......
    خدايا اين چه قومي است كه جوانان آن هر لحظه براي سفر از اين دنيا آمده هستند و انتظارش را ميكشند.
    آقا مهدي ديگر رنگ چهره اش عوض شده.گويي منتظر واقعه بزرگي است.بعد از حميد برادرش ،شوقش براي رفتن زياد تر شده است .چهره اش نشان ميدهد كه در درونش غوغايي برپاست.
    ديگر شبها نميخوابد.مدام مشغول آماده كردن مقدمات عمليات است و مدام اينور و آنور ميرود.
    چند روز مانده به عمليات آقا مهدي خطاب به يكي از بسيجي ها ميگويد:
    "بنظر شما من شهيد ميشوم؟"
    بسيجي كه بقول خودش فكر شهيد شدن آقا مهدي را هم در خود راه نمي دهد،خيلي سريع جواب ميدهد:"نه آقا مهدي شما شهيد نميشويد."
    آقا مهدي نگاه معني داري به بسيجي كرده و ميگويد:
    "من در اين عمليات شهيد ميشوم و حتي جنازه ام نيز پيدا نخواهد شد."
    وبالاخره در سومين روز عمليات بدر پيكر آقا مهدي براي هميشه با آب دجله رفت و چشم يارانش را براي هميشه در فراغش گريان نمود.
    خدايامرا مديون خون شهيدان نميران. خدايا حلاوت مناجات خودت را از ما مگير.