• وبلاگ : چفيه
  • يادداشت : من سقاي بچه هاي بسيجي ام
  • نظرات : 1 خصوصي ، 26 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    پنجه کشد ز علمقه دودِ دلم به آسمان
    قسمت دست من نشد آب دهم به کودکان
    سوي حرم مرا مبر، در بر نعش من بمان
    خاک نشين راه تو، گشته ز ديده خون فشان
    « فاتحه اي چو آمدي بر سر خسته اي بخوان
    لب بگشا که مي دهد لعل لبت به مرده جان»
    کيست که مادرانه ام اشک فشاند و مي رود؟
    بر سر دست و ديده ام بوسه نشاند و مي رود
    دستِ شکسته روي هر زخم کشاند و مي رود
    با کمري خميده در خاطره ماند و مي رود
    « آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و مي رود
    گو نفسي که روح را مي کنم از پي اش روان»
    تيرو سنان عشق خود بر تن و جان من ببين
    از سرِ زخمها عيان سوزِ نهانِ من ببين
    عبدِ حسين و ساقي ام سود و زيان من ببين
    بر سر مشک خالي ام روان من ببين
    « اي که طبيب خسته اي روي زبان من ببين
    کاين دم و دود سينه ام بارِ دل است بر زبان»
    پرچم تو ز کودکي داده علي به دست من
    مانده عَلَم به دست اگر نمانده بدن
    اين دل عاشق من است بر لب آب شعله زن
    در هَوس نگاه تو جان نرود برون ز تن
    «حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
    چشمم از ان دو چشم تو خسته شدَه است و ناتوان »
    شاه به ناله گفتش اي مصحف پاره بر زمين
    گم شده مني تو اي صيدِ به خاک و خون عجين؟
    پشت و پناهِ من مرو رسم وفا نبود اين
    پشتِ مرا شکستي و مي کشم آهِ آتشين
    « باز نشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين
    نبض مرا که مي دهد هيچ ز زندگي نشان»