ياد باد آن روزگاران ياد باد
خاطره اول :
يك چشمش تركش خورده بود توي عمليات بعدي دستش هم قطع شده هميشه توي مداحي هايش
اين طور مي خواند
بايد اين ديده و اين دست كنم قرباني
تا كه تكميل شود حج من و تقصيرم
خاطره دوم :
دو سه تا آرپي چي كه ميزد سجده مي كرد روي لبه ي خاكريز.
دوباره بلند مي شد آرپي چي ميزد.
مي خواستم حرفي نزنم نشد. گفتم " شهيد شدن كه ديگه اين قدر التماس نداره ، التماس نكردي هم نكردي نمي بيني چه طور مي كوبد."
سجده اش طول كشيد.
تير خورده بود وسط پيشانيش
خاطره سوم :
فرمانده گردانمان را صبح ديم كه از اروند رد شديم. خيلي خوش حال بود
همه مان خوشحال بوديم
گفتم : حسن آقا ! سركيفي ها !
گفت " آره تو دعا كن توي همين عمليات شهيد بشم. توي همين عمليات ها !"
فردا جنازه اش را آوردند خنده روي لب هاش بود.
*****
اللهم عجل لوليك الفرج