• وبلاگ : چفيه
  • يادداشت : شهيد احمد كاظمي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ياد باد آن روزگاران ياد باد

    خاطره اول :

    يك چشمش تركش خورده بود توي عمليات بعدي دستش هم قطع شده هميشه توي مداحي هايش

    اين طور مي خواند

    بايد اين ديده و اين دست كنم قرباني

    تا كه تكميل شود حج من و تقصيرم

    خاطره دوم :

    دو سه تا آرپي چي كه ميزد سجده مي كرد روي لبه ي خاكريز.

    دوباره بلند مي شد آرپي چي ميزد.

    مي خواستم حرفي نزنم نشد. گفتم " شهيد شدن كه ديگه اين قدر التماس نداره ، التماس نكردي هم نكردي نمي بيني چه طور مي كوبد."

    سجده اش طول كشيد.

    تير خورده بود وسط پيشانيش

    خاطره سوم :

    فرمانده گردانمان را صبح ديم كه از اروند رد شديم. خيلي خوش حال بود

    همه مان خوشحال بوديم

    گفتم : حسن آقا ! سركيفي ها !

    گفت " آره تو دعا كن توي همين عمليات شهيد بشم. توي همين عمليات ها !"

    فردا جنازه اش را آوردند خنده روي لب هاش بود.

    *****

    اللهم عجل لوليك الفرج